- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۲۰۸۰
- شماره مطلب: ۴۰۰۷
-
چاپ
بحر فیض
بیا که میوۀ بستان حیدر است، این جا
بیا که پارۀ قلب پیمبر است، این جا
چراغ محفل احمد، فروغ چشم علی
سرور سینۀ زهرای اطهر است، این جا
حسین، آینۀ حق، سفینۀ رحمت
حسین، مظهر آیات داور است، این جا
مزن به پیش حریمش، دم از صفای بهشت
که از بهشت برین باصفاتر است، این جا
گدای خاک درش را ز حشر، پروا نیست
چه غم ز پرسش فردای محشر است، این جا؟
به شاخسار وجودش نگر که از هر سو
بلند، نغمۀ «الله اکبر» است، این جا
دلم چگونه نشیند در این چمن، خاموش؟
که یک طبق همه گُلهای پرپر است، این جا
فسرده گُلبن زیبای بوستان حسین
فتاده قامت رعنای اکبر است، این جا
بگو به غنچه، دگر لب به خنده نگْشاید
که خفته غنچۀ خندان اصغر است، این جا
ببوس تربت «باب الحوائج» از سر صدق
که نور دیدۀ ساقیّ کوثر است، این جا
رسید بوی محبّت ز خاک پاک حبیب
حبیب، گُلبن باغ مظاهر است، این جا
مرا دگر به تماشای لاله، حاجت نیست
که غرق لاله و گُلهای احمر است، این جا
به قتلگاه نظر کن که زیر خنجر کین
عزیز فاطمه در خون شناور است، این جا
ز خیمهگاه گذر کن که زینب کبری
شکستهحال ز داغ برادر است، این جا
به پیش خاک شهیدان، مبوی مُشک و عبیر
که نافهنافه پُر از مُشک و عنبر است، این جا
بگو به ماه که از چهره، پرده نگْشاید
که مطلع مه و خورشید و اختر است، این جا
مرا به پرتو ماه و ستاره، حاجت نیست
کز آفتاب جمالش، منوّر است، این جا
غبار مَفرَش او را چو گل ببوی و ببوس
که چون بهشت ز گلها معطّر است، این جا
«رسا»! چو قطره در این بحر فیض، فانی شو
که همچو بحر، پُر از دُرّ و گوهر است، این جا
-
چشمۀ فرات
شاهی که سفینه النجاتش خوانند
مصباح هدای کائناتش خوانند
آلوده به خاک ماتم اوست هنوز
آن آب که چشمۀ فراتش خوانند
-
آفتاب برج عصمت
شام، روشن از جمال زینب کبراستی
سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی
کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را
کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی
-
مه انجمن
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرهی تابنده و وجه حسنش
-
دست اجل
شه چو آمد ز لب تشنهی اصغر، یادش
رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش
بند قنداقهی اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش
بحر فیض
بیا که میوۀ بستان حیدر است، این جا
بیا که پارۀ قلب پیمبر است، این جا
چراغ محفل احمد، فروغ چشم علی
سرور سینۀ زهرای اطهر است، این جا
حسین، آینۀ حق، سفینۀ رحمت
حسین، مظهر آیات داور است، این جا
مزن به پیش حریمش، دم از صفای بهشت
که از بهشت برین باصفاتر است، این جا
گدای خاک درش را ز حشر، پروا نیست
چه غم ز پرسش فردای محشر است، این جا؟
به شاخسار وجودش نگر که از هر سو
بلند، نغمۀ «الله اکبر» است، این جا
دلم چگونه نشیند در این چمن، خاموش؟
که یک طبق همه گُلهای پرپر است، این جا
فسرده گُلبن زیبای بوستان حسین
فتاده قامت رعنای اکبر است، این جا
بگو به غنچه، دگر لب به خنده نگْشاید
که خفته غنچۀ خندان اصغر است، این جا
ببوس تربت «باب الحوائج» از سر صدق
که نور دیدۀ ساقیّ کوثر است، این جا
رسید بوی محبّت ز خاک پاک حبیب
حبیب، گُلبن باغ مظاهر است، این جا
مرا دگر به تماشای لاله، حاجت نیست
که غرق لاله و گُلهای احمر است، این جا
به قتلگاه نظر کن که زیر خنجر کین
عزیز فاطمه در خون شناور است، این جا
ز خیمهگاه گذر کن که زینب کبری
شکستهحال ز داغ برادر است، این جا
به پیش خاک شهیدان، مبوی مُشک و عبیر
که نافهنافه پُر از مُشک و عنبر است، این جا
بگو به ماه که از چهره، پرده نگْشاید
که مطلع مه و خورشید و اختر است، این جا
مرا به پرتو ماه و ستاره، حاجت نیست
کز آفتاب جمالش، منوّر است، این جا
غبار مَفرَش او را چو گل ببوی و ببوس
که چون بهشت ز گلها معطّر است، این جا
«رسا»! چو قطره در این بحر فیض، فانی شو
که همچو بحر، پُر از دُرّ و گوهر است، این جا