- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۳
- بازدید: ۱۵۰۶
- شماره مطلب: ۲۶۸۶
-
چاپ
ذبیح علقمه
توان گریه ندارد تو را صدا بزند
چقدر کودک شش ماهه دست و پا بزند
کمان کشیده ببین کفر و خوب میداند
که تیر آخر این ظلم را کجا بزند
گلوی تشنه و تیغ برهنه، یا الله
تمام ترسم از این است عشق جا بزند
گرفته کینه به دل کوفه، گویی از جمرات
گرفته سنگ به ناموس مرتضی بزند
خوش آن سری که سر نیزه سربلند شود
خوش آن دلی که به دریای کربلا بزند
گزیده بود عطش را، و گر نه آسان بود
عصای معجزه بر نیل نینوا بزند
ندیده بود بیابان گلوی خشکی را
که دست رد به تمنّای آبها بزند
نشسته مشک به سوگ دو دست بییاور
رسیده وقت که فریاد «یا اَخا» بزند
کفن به دوش شهادت کشیده مُحرموار
ذبیح علقمه تا خیمه در منا بزند
هزار سال مگر بگذرد که روزی عشق
دوباره دست بدین گونه کارها بزند
-
آبروداری
چشم اگر امسال را هم آبروداری کند
گریه میخواهد مرا از هرچه خود، عاری کند
هرکسی اینجا هنر کرده است، با اشک آمده است
کاش پلک از این هنرها پردهبرداری کند
-
راه عاشقی
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!
جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
-
امام پریها
حیا به دست تو آموخت دلبریها را
و آمدی که امامت کنی پریها را
بیا ببین زنی از نسل کربلا، زینب
چنان تو کرده ادا حقّ خواهریها را
خطیب خطبۀ غربت، رضای خفته به قم
بگیر دست دل پای منبریها را
-
قشلاق عشق
ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را
قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را
ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا
دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را
ذبیح علقمه
توان گریه ندارد تو را صدا بزند
چقدر کودک شش ماهه دست و پا بزند
کمان کشیده ببین کفر و خوب میداند
که تیر آخر این ظلم را کجا بزند
گلوی تشنه و تیغ برهنه، یا الله
تمام ترسم از این است عشق جا بزند
گرفته کینه به دل کوفه، گویی از جمرات
گرفته سنگ به ناموس مرتضی بزند
خوش آن سری که سر نیزه سربلند شود
خوش آن دلی که به دریای کربلا بزند
گزیده بود عطش را، و گر نه آسان بود
عصای معجزه بر نیل نینوا بزند
ندیده بود بیابان گلوی خشکی را
که دست رد به تمنّای آبها بزند
نشسته مشک به سوگ دو دست بییاور
رسیده وقت که فریاد «یا اَخا» بزند
کفن به دوش شهادت کشیده مُحرموار
ذبیح علقمه تا خیمه در منا بزند
هزار سال مگر بگذرد که روزی عشق
دوباره دست بدین گونه کارها بزند