- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۵
- بازدید: ۱۹۹۸
- شماره مطلب: ۲۲۱۶
-
چاپ
عطر یاس
دستی بزن به زبری روی زبان مشک
خالی است از فران و ترنم دهان مشک
دیگر امید روشنی از سوزشش مگیر
سرخ است و بیستاره سوی دیدگان مشک
داغ طلوع چهرهی بیرحم تشنگی
پر بود از کویر و سراب آسمان مشک
با پیچوتاب بغض عطش گیر میکند
در آستان خشک گلو استخوان مشک
در آن نگاه یکسره هر لحظه مینشست
تیری به قلب تشنه لبی از کمان مشک
دستی رسید و خلوت او را بلند کرد
در ازدحام آینهها رفت جان مشک
گردی بلند شد و سواری ز پشت نخل
پر شد زعطر یاس و سپیده نهان مشک
یک ناگهان و علقمه و نور آفتاب
شرمنده بود ماه از آن ناگهان مشک
-
قلب کوچک
کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى
به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟کسى نبود بپرسد که از کدام گناه
نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى -
شاهکار غربت
چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است
چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است
سوزش باد خزان با دشت غوغا میکند
برگ میافتد زشاخه، نوبهار غربت است
-
بلندترین
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانۀ بیجای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگهاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
-
ظلمت کوفه
نسیم بود که میرفت تا رها برود
به سمت مقصد هموار ناکجا برود
نسیم بود که از کوچههای شهری لال
بلند شد که به دنبال آن صدا برود
عطر یاس
دستی بزن به زبری روی زبان مشک
خالی است از فران و ترنم دهان مشک
دیگر امید روشنی از سوزشش مگیر
سرخ است و بیستاره سوی دیدگان مشک
داغ طلوع چهرهی بیرحم تشنگی
پر بود از کویر و سراب آسمان مشک
با پیچوتاب بغض عطش گیر میکند
در آستان خشک گلو استخوان مشک
در آن نگاه یکسره هر لحظه مینشست
تیری به قلب تشنه لبی از کمان مشک
دستی رسید و خلوت او را بلند کرد
در ازدحام آینهها رفت جان مشک
گردی بلند شد و سواری ز پشت نخل
پر شد زعطر یاس و سپیده نهان مشک
یک ناگهان و علقمه و نور آفتاب
شرمنده بود ماه از آن ناگهان مشک