مشخصات شعر

روضه‌ای خواند غمش باز مداوا گردد

کاش می‌شد بگذارند مهیا گردد

شب او صبح به محراب مصلا گردد

 

شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند

تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود

در این خانه به یک ضربۀ پا وا گردد

 

در آتش زده کم بود بیفتد رویش

باز کم بود که میخی به تنی جا گردد

 

پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پر از نالۀ بابا گردد

 

دو قدم راه نرفته به زمین می‌افتاد

تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد

 

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفس تازه کند، پا گردد

 

گرچه می‌خورد زمین، گرچه کشیدند زخاک

روضه‌ای خواند غمش باز مداوا گردد

 

روضۀ غربت پیری که به زانو آمد

به امیدی که گل گمشده پیدا گردد

 

پیرمردی به سر نعش جوانش آمد

شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد

 

ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

 

دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد

بدنی باز شود، مثل معما گردد

 

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

 

دست انداخت به دور بدنش، ریخت زمین

دست انداخت دهانش، نفسش وا گردد

 

چشم را نیزه گرفته است، اگر چشمی بود

کاش می‌شد نظرش خدمت بابا گردد

 

چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود

خواهرش بود، ولی حلقۀ نامحرم بود

 

روضه‌ای خواند غمش باز مداوا گردد

کاش می‌شد بگذارند مهیا گردد

شب او صبح به محراب مصلا گردد

 

شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند

تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود

در این خانه به یک ضربۀ پا وا گردد

 

در آتش زده کم بود بیفتد رویش

باز کم بود که میخی به تنی جا گردد

 

پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پر از نالۀ بابا گردد

 

دو قدم راه نرفته به زمین می‌افتاد

تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد

 

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفس تازه کند، پا گردد

 

گرچه می‌خورد زمین، گرچه کشیدند زخاک

روضه‌ای خواند غمش باز مداوا گردد

 

روضۀ غربت پیری که به زانو آمد

به امیدی که گل گمشده پیدا گردد

 

پیرمردی به سر نعش جوانش آمد

شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد

 

ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

 

دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد

بدنی باز شود، مثل معما گردد

 

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

 

دست انداخت به دور بدنش، ریخت زمین

دست انداخت دهانش، نفسش وا گردد

 

چشم را نیزه گرفته است، اگر چشمی بود

کاش می‌شد نظرش خدمت بابا گردد

 

چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود

خواهرش بود، ولی حلقۀ نامحرم بود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×