- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۱۹
- بازدید: ۵۹۴۵
- شماره مطلب: ۲۰۸۵
-
چاپ
روضهای خواند غمش باز مداوا گردد
کاش میشد بگذارند مهیا گردد
شب او صبح به محراب مصلا گردد
شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند
تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد
شعله بر خانهاش انداخت حرامی تا زود
در این خانه به یک ضربۀ پا وا گردد
در آتش زده کم بود بیفتد رویش
باز کم بود که میخی به تنی جا گردد
پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پر از نالۀ بابا گردد
دو قدم راه نرفته به زمین میافتاد
تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد
فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کند، پا گردد
گرچه میخورد زمین، گرچه کشیدند زخاک
روضهای خواند غمش باز مداوا گردد
روضۀ غربت پیری که به زانو آمد
به امیدی که گل گمشده پیدا گردد
پیرمردی به سر نعش جوانش آمد
شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد
ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد
دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد
بدنی باز شود، مثل معما گردد
دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد
دست انداخت به دور بدنش، ریخت زمین
دست انداخت دهانش، نفسش وا گردد
چشم را نیزه گرفته است، اگر چشمی بود
کاش میشد نظرش خدمت بابا گردد
چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود
خواهرش بود، ولی حلقۀ نامحرم بود
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
روضهای خواند غمش باز مداوا گردد
کاش میشد بگذارند مهیا گردد
شب او صبح به محراب مصلا گردد
شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند
تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد
شعله بر خانهاش انداخت حرامی تا زود
در این خانه به یک ضربۀ پا وا گردد
در آتش زده کم بود بیفتد رویش
باز کم بود که میخی به تنی جا گردد
پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پر از نالۀ بابا گردد
دو قدم راه نرفته به زمین میافتاد
تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد
فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کند، پا گردد
گرچه میخورد زمین، گرچه کشیدند زخاک
روضهای خواند غمش باز مداوا گردد
روضۀ غربت پیری که به زانو آمد
به امیدی که گل گمشده پیدا گردد
پیرمردی به سر نعش جوانش آمد
شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد
ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد
دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد
بدنی باز شود، مثل معما گردد
دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد
دست انداخت به دور بدنش، ریخت زمین
دست انداخت دهانش، نفسش وا گردد
چشم را نیزه گرفته است، اگر چشمی بود
کاش میشد نظرش خدمت بابا گردد
چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود
خواهرش بود، ولی حلقۀ نامحرم بود