مشخصات شعر

مثل بین الحرمین است مدینه، اما...

 

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

در شب حجره به روی شکمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظۀ تلخی است که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

 

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

 

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخم‌های تن آقا، رقمش افتاده

 

بعد این قدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

 

آخرین لحظه به یاد فقط این جملۀ شمر

که: «خودم می‌کِشم و می‌کُشمش»، افتاده

 

دمش از بس که حسینی است چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

 

مثل بین الحرمین است مدینه، اما

سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده

مثل بین الحرمین است مدینه، اما...

 

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

در شب حجره به روی شکمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظۀ تلخی است که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

 

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

 

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخم‌های تن آقا، رقمش افتاده

 

بعد این قدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

 

آخرین لحظه به یاد فقط این جملۀ شمر

که: «خودم می‌کِشم و می‌کُشمش»، افتاده

 

دمش از بس که حسینی است چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

 

مثل بین الحرمین است مدینه، اما

سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×