- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۱۶
- بازدید: ۲۴۴۷
- شماره مطلب: ۱۰۵۸
-
چاپ
جا به جا
دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفت
زلفش رسید باز مرا دست و پا گرفت
بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز
یعنی مرا برای رضای خدا گرفت
شادم که طایرم سر دوشش نشسته است
با زلف خویش، بخت مرا جا به جا گرفت
عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت
اصلاً تمام شعله از این بوریا گرفت
وقتی زدی به آب، دقیقاً چگونه بود؟
چشمم تو را به یاد ندارم کجا گرفت
فرمود در فراق جمالم زبان بگیر
اما جلال دوست زبان مرا گرفت
هر تار زلف دوست به یک جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت
عید است ای حسین، مرا ذبح میکنی؟
گویا حبیب، هدیه به مسلم حنا گرفت
در حیرتم، چگونه خجالت نمیکشد
هر کس برای خود کفن از کربلا گرفت
من بعد از این به درد خودم گریه میکنم
آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت
پرسیدهام ز معنی، او هم خبر نداشت
اصلاً رفاقت من و تو از کجا گرفت
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
جا به جا
دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفت
زلفش رسید باز مرا دست و پا گرفت
بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز
یعنی مرا برای رضای خدا گرفت
شادم که طایرم سر دوشش نشسته است
با زلف خویش، بخت مرا جا به جا گرفت
عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت
اصلاً تمام شعله از این بوریا گرفت
وقتی زدی به آب، دقیقاً چگونه بود؟
چشمم تو را به یاد ندارم کجا گرفت
فرمود در فراق جمالم زبان بگیر
اما جلال دوست زبان مرا گرفت
هر تار زلف دوست به یک جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت
عید است ای حسین، مرا ذبح میکنی؟
گویا حبیب، هدیه به مسلم حنا گرفت
در حیرتم، چگونه خجالت نمیکشد
هر کس برای خود کفن از کربلا گرفت
من بعد از این به درد خودم گریه میکنم
آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت
پرسیدهام ز معنی، او هم خبر نداشت
اصلاً رفاقت من و تو از کجا گرفت