- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
- بازدید: ۵۲۱۲
- شماره مطلب: ۱۰۱۲
-
چاپ
خون حسین در رگ و در ریشۀ من است
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل میکَنَم از آنکه دل از تو بریده است
دل میدهم به دست تو تا بی دلم کنند
امشب کمیت شعرم اگر لنگ میزند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند
شاید خدا بخواهد و با گوشه چشمتان
بر رتبۀ غلامی تان نائلم کنند
وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا
در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید
از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید
از صلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلالۀ سپید
از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید
توحید، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست
از برکتت نبود اگر، نان نداشتیم
باران نبود، غیر بیابان نداشتیم
سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم
این حوزه ها نفس به هوای تو میکشند
لطفت اگر نبود، مسلمان نداشتیم
ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبلهای به غیر خراسان نداشتیم
ما رعیت ریایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم
خون حسین دررگ و در ریشۀ من است
علم رضا معلم اندیشۀ من است
بالا بلند گفته که طوبیتر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست
گفتند پارۀ تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست
برگ درخت کاشتۀ دستهای تو
باشد گواه ما، که مسیحاتر از تو نیست
این قطره ها به سمت شما رود میشوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست
ما تشنهایم ، تشنۀ دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست
این کوهها به عشق شما هشت میشوند
یادآوران نام تو در دشت میشوند
آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانۀ امید مردمی
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی
هر بار نام مادرتان را میآورم
گل میکند کنارۀ اشکت تبسمی
شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهو چشمهای مرا نیست ضامنی
چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشۀ صحنت نشسته است
بارانی است حال و هوای دو دیدهام
اینجا همیشه کاسۀ چشمم شکسته است
از باب جبرئیل به پا بوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است
آن پیرمرد تشنه در آن گوشۀ حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
وا شد گره ز پارچه، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است
با یاد خاطرات سفر با عشیرهام
بر عکس یادگاری باصحن، خیرهام
از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیرهام
یاد غروبهای زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعۀ جامع کبیرهام
یا «قاده الهداه و یا ساده الولاه»
مستبصرٌ بشأنکم، این است سیرهام
فرمودهاید؛ فعلکم الخیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النور، تیرهام
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیرهام
ما هم شنیدهایم که فرمودهای شما
هستم در انتظار ظهور نبیرهام
دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز
-
یعقوبهای چشم من از دست رفتهاند
هر روز پای هر محنت گریه میکنم
بر هر هزار زخم تنت گریه میکنم
با نوحههای هر شب تو گریه میکنم
با روضههای دل شکنت گریه میکنم
-
هرکه دارد هوس کرببلا، آماده است
ای که جز خانۀ تو، خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم در این میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
-
میوۀ پیوند
دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسهای چون قند چیز دیگری ست -
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
خون حسین در رگ و در ریشۀ من است
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل میکَنَم از آنکه دل از تو بریده است
دل میدهم به دست تو تا بی دلم کنند
امشب کمیت شعرم اگر لنگ میزند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند
شاید خدا بخواهد و با گوشه چشمتان
بر رتبۀ غلامی تان نائلم کنند
وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا
در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید
از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید
از صلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلالۀ سپید
از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید
توحید، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست
از برکتت نبود اگر، نان نداشتیم
باران نبود، غیر بیابان نداشتیم
سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم
این حوزه ها نفس به هوای تو میکشند
لطفت اگر نبود، مسلمان نداشتیم
ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبلهای به غیر خراسان نداشتیم
ما رعیت ریایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم
خون حسین دررگ و در ریشۀ من است
علم رضا معلم اندیشۀ من است
بالا بلند گفته که طوبیتر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست
گفتند پارۀ تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست
برگ درخت کاشتۀ دستهای تو
باشد گواه ما، که مسیحاتر از تو نیست
این قطره ها به سمت شما رود میشوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست
ما تشنهایم ، تشنۀ دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست
این کوهها به عشق شما هشت میشوند
یادآوران نام تو در دشت میشوند
آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانۀ امید مردمی
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی
هر بار نام مادرتان را میآورم
گل میکند کنارۀ اشکت تبسمی
شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهو چشمهای مرا نیست ضامنی
چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشۀ صحنت نشسته است
بارانی است حال و هوای دو دیدهام
اینجا همیشه کاسۀ چشمم شکسته است
از باب جبرئیل به پا بوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است
آن پیرمرد تشنه در آن گوشۀ حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
وا شد گره ز پارچه، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است
با یاد خاطرات سفر با عشیرهام
بر عکس یادگاری باصحن، خیرهام
از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیرهام
یاد غروبهای زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعۀ جامع کبیرهام
یا «قاده الهداه و یا ساده الولاه»
مستبصرٌ بشأنکم، این است سیرهام
فرمودهاید؛ فعلکم الخیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النور، تیرهام
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیرهام
ما هم شنیدهایم که فرمودهای شما
هستم در انتظار ظهور نبیرهام
دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز