دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بغض آسمان

در آسمان بغض عجیبی دیده می‌شد خورشید با خورشید نو، تابیده می‌شد

 

خون آن زمان بر روی ابری موج می‌زد وقتی که خون بر آسمان پاشیده می‌شد

به خدا من پسر زهرایم

من جوادم که خدا خوانده جواد

من چه کردم به تو اى بد بنیاد؟

 

عوض آنکه مرا یار شوى

بر دل غم زده غمخوار شوى

 

بساط چای و تکیه

پلاک و داربست و شال و پرچم بساط چای و تکیه، اندکی غم

چنان سرگرم بودم با رفیقان نفهمیدم تو را ماه محرم

رسم مهمانی

روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود

ای زنان شهر شام،‌ این رسم مهمانی نبود

 

سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام

 این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود

 

در رحمت

 

 

شود آیا که ره کرببلا بگشایند؟

 در رحمت به رخ اهل ولا بگشایند؟

 

شود آیا که دگر قافله‌ها، طایفه‌ها

 بار در بادیه‌ی کرببلا بگشایند؟

نور یزدان

در زمین آویزه‌ی عرش اله افتاده بود

 یا تن خون خدا در قتلگه افتاده بود

 

پیکر سبط نبى در بحر خون بُد غوطه‌ور

 یا که بر خاک سیه، عرش اله افتاده بود

 

ما و امّا

ما کربلا شنیدیم، ما کربلا ندیدیم

سرهای بی‌بدن را، بر نیزه‌ها ندیدیم

 

وامانده، خسته، درگیر، سینه زدیم و زنجیر

زنجیرهای خون را، بر دست و پا ندیدیم

 

صله

او فاتحِ بدر و آیت خیبری است

خوب و بدِ خلق را خودش مشتری است

 

بردار! که در رکوع یا در گودال

تنها صلۀ تو کوفه، انگشتری است

عید قربان

می‌گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

 

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کان جا فرش بوریا دارد

 

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم‌زخم‌ها دارد

به مناسبت فرارسیدن عید سعید فطر
روزیِ او کرب و بلا شد

شب‌های زیارت ز دل خسته دلان رفت

هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت

گریه ز غم قافلۀ اهل جنان رفت

تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت

کوتاه سروده
اذن...

اذنِ دخول حرم

تلخ‌ترین حسرت هر شیعه است

دیر رسیدیم به اذنِ جهاد...

کوتاه سروده
نزن حرف جدایی

رها از ما و من بودیم یک عمر

غریب یک وطن بودیم یک عمر

 

نزن حرف جدایی با من آخر

که یک جان و دو تن بودیم یک عمر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×