دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مادربزرگ یک نوۀ بی کفن شدی

تو کیستی که سینۀ ما بی قرار توست

چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست

 

کم نیست این که مادر زهرای اطهری

 سوگند می‌خورم که همین افتخار توست

 

در هر کجا همیشه کنار پیمبر و

 در هر کجا همیشه پیمبر کنار توست

به مناسبت وفات حضرت خدیجه (س)
حسینِ بی کفنم را تویی نشان بانو

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو

برای بی کسیِ فاطمه بمان بانو

 

به جان دختر مظلومه‌ات مرو از دست

مَساز اشک یتیمانه را روان بانو

به مناسبت وفات حضرت خدیجه (س)
جبریل با گریه گریز کربلا زد

ایثار تا حدِّ گذشت از خویشتن بود

 دریاتر از دریا دل یک شیرزن بود

 

گر چه نبی از مکه بیرون شد غمی نیست  

هر جا خدیجه بود، بهتر از وطن بود

شد اگر فتنۀ صد تیغ به پا، دست دهد

چه وداعی است، که باید به بلا دست دهد

می‌دود تیغ، که با خون خدا دست دهد

 

خیمه جان حوصله کن، تشنگی‌ات خواهد ریخت

به دل کودک اگر حال دعا دست دهد

 

در فرودست، مَهِ مشک به دستی انگار

رفته تا آب، به طفلان فرا دست دهد

باغ خاطرات

 

خواب دیدم در این شب غربت

خواب دشتی عجیب و خون آلود

خواب دیدم که پیکرم، خواهر

طمعۀ گرگ‌های وحشی بود

 

خون خدا زد از گلوی آسمان بالا

سرهای بر نی رفته! رفتید از جهان بالا

دنیا چه تاریک است! می‌بینید از آن بالا

 

ما را که در سرهایمان دف می‌زند عصیان

از دار دنیا رفته است ایمانمان بالا

کوتاه سروده
به یاد دست‌های با وفایت

فرات از کام خشک­ت شرمناک است

ز  داغت آتشی در جان خاک است

 

به یاد دست‌های با وفایت

گریبان دوبیتی چاک چاک است

کشتۀ مظلوم

مروۀ کرببلا حال و هوایی دارد

این سراشیبی ِ گودال منایی دارد

 

خبرش پر شده در دشت ز مرکب افتاد

به زمین خوردن آیینه صدایی دارد

 

قدش بلندتر از ماست ده سر و گردن

دهان جُربزه را سخت وا گذاشته است

سری که سربه سرِ نیزه‌ها گذاشته است

 

قدش بلندتر از ماست ده سر و گردن،

کسی که روی سر خویش پا گذاشته است

 

بنا نبود سر از نی درآوَرَد آواز،

خداش خیر دهد کاین بنا گذاشته است

کوتاه سروده
به غیر از عمر کوتاهی نمانده

 

برای خواهرت آهی نمانده

به غیر از عمر کوتاهی نمانده

 

به جز آوای قرآن از سر نی

برایش هیچ همراهی نمانده

کوتاه سروده
دل سنگ بیابان آب گشته

برادر، خواهرت بی­تاب گشته

ز جا برخیز فتح الباب گشته

 

به یاد تشنه‌کامی­‌هات مولا!

دل سنگ بیابان آب گشته

 

بیشتر یاد لب عطشان سقا می‌کنم

هر زمان افطار خود با آب که وا می‌کنم

دیده‌هایم را فقط از اشک دریا می‌کنم

 

علت بیچارگی‌ام را خودم فهمیده‌ام

کم سحرها با خدای خویش نجوا می‌کنم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×