دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روضه‌خوان ارباب

با نالۀ یا حسین بی‌تاب شدی

از داغ لب تشنۀ او آب شدی

 

با زمزمه‌های «أو سمعتم بغریب»

یک عمر تو روضه‌خوان ارباب شدی

 

اذن شهادت

عطش را تو بهانه کردی ای جان که باشد دل بریدن از تو آسان

گرفتی از پدر اذن شهادت تو با بوسه بر آن لب‌های عطشان

حسرت

تکانی خورد مشک و بر زمین افتاد

به راه افتاد اشک و بر زمین افتاد

 

در این مابین خورشید از سر حسرت

به دریا برد رشک و بر زمین افتاد

 

 

حج وداع

با پای پیاده از سفر آمد و رفت از «حج وداع» مختصر آمد و رفت

 

او بر سر جسم شهدا تا دم ظهر هفتاد و دو بار چون پدر آمد و رفت

 

شاکلید

دنیای بی حسین اگر آخر غم است دنیای با حسین به آخر نمی‌رسد

 

این شاکلید قصۀ صحرای کربلاست سر می‌دهد حسین، ولی سر نمی‌رسد

 

لا یوم کَیَومِکَ أباعبدالله

چشمان تو غرق خون و لب‌ها پر آه آتش به دلت شراره می‌زد ناگاه

هر قطرهٔ خون روی لب تو می‌گفت: لا یوم کَیَومِکَ أباعبدالله

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

شبه پیغمبر، علی از صدر زین افتاده است

اکبر گل‌گون بدن، روی زمین افتاده است

 

با نوای دل‌خراشی زد صدا: بابا! بیا

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

 

شیرازۀ ام‌الکتاب

بر زمین، شیرازۀ ام‌الکتاب افتاده است؟

یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟

 

این على‌اکبر است افتاده در دریاى خون

یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟

 

قصیدۀ طفلان حضرت زینب سلام الله

هر‌که دنبال تو، اوج سحرش بیشتر است

اثر آه دل شعله‌ورش بیشتر است

 

از حرم آمده‌ام با تو بگویم هرکس

بیشتر دل ببرد، در به درش بیشتر است

 

از جنس نور

یکباره از تعلق دنیا رها شدی

خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی

 

در تو طلوع کرده یقین دوبار‌ه‌ای

از جنس نور بودی و محو خدا شدی

 

طوفان‌سوار

زین دو، طوفان‌سوار می‌‌سازد

مرد روز شکار می‌‌سازد

 

زلفشان را به شانه می‌‌ریزد

چند تا آبشار می‌‌سازد

 

کبوتر

وقتی کسی ز جان خودش دست می‌کشد

از هستی و جهان خودش دست می‌کشد

 

وقتی که آفتاب دلش می‌‌کند غروب

از ماه آسمان خودش دست می‌کشد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×