دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بیشتر شرمندۀ چشم ربابم ‌ای پدر

تا نفهمد هیچکس، ناچار بازی می‌‌کنم

بین سرها، بین این نیزار بازی می‌‌کنم

 

تا نبینم بیشتر شرمندگی عمه را

روزها با بچه‌ها بسیار بازی می‌‌کنم

 

جان جهان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه

از منظر من جان جهان است رقیه

 

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت

در جزء، نه در سطح کلان است رقیه

 

طعم گودال

باد را زلف بید می‌فهمد

چون به هر سو وزید می‌فهمد

 

خم زلف مراد را در شب

چشم‌های مرید می‌فهمد

 

رقیۀ موسی ‌بن جعفر

روز تولدت به غلط روز دختر است

در اصل روز آمدنت، روز خواهر است

 

شادند از حضور تو اهل جهان ولی

خوشحالی امام رضا جور دیگر است

 

مثل عمه‌ات زینب

هم شدی یاور امام رضا

هم شدی خواهر امام رضا

 

شأنت این گشته است که هستی

دختر مادر امام رضا

 

در کربلا دادند درد عاشقی را

وقتی که آوردند قرآن را به مشهد

جان را به تن دادند، جانان را به مشهد

 

شد پایتخت حاجت عالم، خراسان

یعنی که باید برد تهران را به مشهد

 

شبیه کرب و بلا

 

گیرم اینجا خراب هم باشد

دائما آفتاب هم باشد

 

دل مهم است بین ما با قبر

گیرم اصلاً طناب هم باشد

 

دادگاه روضه

بی وقفه، بی مقدمه هیئت گرفتنی ست

هیئت گرفتنی ست، سعادت گرفتنی ست

 

از موقع ورودیه تا آخر دعا

هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست

 

کربلای دیگر

تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته

ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته

 

روزگارش مثل شب‌های پر از مهتاب شد

هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته

 

علت خلقت

آدم است او یا ملک؟ ماهیّتش معلوم نیست

گرچه مخلوق است، نوع خلقتش معلوم نیست

 

حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر

آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست

 

سه آیۀ کوثر

هرکس که مدّ نام تو را بیشتر کشید

از کوثر زلال تو لاجرعه سر کشید

 

پرواز داشت در قفس بال یا کریم

یا فاطمه شنید و به افلاک پر کشید

 

برای قمر عشیره

چون پیش زهرا محترم شد، محتشم شد

آن وقت عمری محتشم شد، محترم شد

 

بالا نشین شد از تواضع، چوب گردو

شد منبر علامه‌ها، وقتی که خم شد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×