چکیده
مردم شام در دشمنی با امام علی (ع) و اولاد ایشان، جزو پیشتازترین گروههای ناصبی بودهاند که نمود بارز آن، در واقعه عاشورا و به شهادت رساندن امام حسین (ع) تجلی یافته است. این دشمنی معلول عوامل متعددی است که برخی از آنها بیرون از محیط شام بر مردم تحمیل شده و برخی نیز جزو روحیات شامیان به حساب میآید. از عوامل خارجی میتوان به اصرار امویان بر جدا ماندن مردم شام از دیگر مناطق اسلامی، گسترش عقیده به جبر و سرکوب مخالفان و از عوامل داخلی نیز میتوان به سرسختی شدید شامیان بر فرمان بنیامیه و همچنین زودباوری فوقالعاده آنان اشاره کرد. نوشتار حاضر با رویکرد تاریخی-تحلیلی بر شماری مؤلفههای ناصبی گری مردم شام پرداخته است.
مقدمه
بعد از ظهور اسلام و غلبه یافتن آن بر شرک و ثروتاندوزی و ستمگری قریش، بزرگان این قوم و مخصوصاً امویان کینه عمیقی از اسلام و مسلمانان پیدا کرد و علیرغم اینکه ظاهراً مسلمان شده بودند، همواره درصدد بودند حقد و عداوت خود را به بدنه اصلی اسلام وارد کنند. البته این نقشه در زمان حیات رسول خدا (ص) و به خاطر احاطه آن حضرت بر مناسبات اجتماعی-سیاسی میان مسلمانان، محقق نشد؛ ولی بعد از رحلت ایشان و مخصوصاً با درگذشت خلیفه سوم، بروز عداوت و کینه در میان عناصر متعددی از مخالفان امام علی (ع)، به عنوان پرچمدار قرائت رسمی و مقبول از اسلام و خلیفه رسمی و مشروع مسلمانان، در جنگهای سهگانه نمودار شد. امام (ع) تا جایی که میتوانست با کینهورزان به شکلهای مختلف مقابله کرد ولی دست آخر خود به دست یکی از همان دشمنان داخلی، به شهادت رسید و بعد از ایشان، «علی ستیزی» توسط مخالفان آن حضرت و مخصوصاً امویان که زخمهای بسیاری از امام (ع) خورده بودند، رسمیت و گسترش یافت. یکی از مناطقی که این رویکرد ضد علوی را به خوبی پذیرفته و در خود نهادینه کرد، شام بود. شام از همان نخستین روزهای گشوده شدن توسط مسلمانان، امویان را به عنوان نخستین مسلمانان دید و همانها را شناخت و با آنها خو گرفت. لذا طبیعی بود در برهههای مختلف زمان که موج ضد علوی برمیخاست، شامیان در رأس این حرکت اجتماعی-سیاسی باشند؛ که اوج این دشمنی با اولاد امام علی (ع) را میتوان واقعه عاشورا دانست. این نوشتار به بررسی این مسئله میپردازد که چه عواملی باعث شد شامیان تا این حد با امام علی (ع) و دودمان ایشان عداوت ورزیده و فاجعه تاریخ کربلا و شهادت امام حسین (ع) و خاندان و یاران ایشان را رقم بزنند.
در مورد پیشینه تحقیق بحث مورد نظر، میتوان به مقالات «معناشناسی ناصبی گری با تأکید بر متون امامیه تا قرن هفتم»[1]، «نقد و بررسی تاریخ یعقوبی در خصوص اخبار فتوحات مصر و شام»[2]، «عملکرد دوگانه ایوبیان در مواجهه با شیعیان امامیه و اسماعیلیه و بازتاب آن در تاریخنگاری مصر و شام»[3] و «بررسی ریشههای تاریخی ناصبی گری»[4] اشاره کرد. نوشتار حاضر با رویکردی متفاوت به بررسی ریشههای ناصبی گری در خصوص منطقه شام و دست داشتن آنان در شهادت امام حسین (ع) پرداخته است.
تحلیل واژگان کلیدی
کلمه «نصب» و «ناصبی»، مهمترین واژهای است که نیازمند واکاوی لغوی و اصطلاحی میباشد. ناصبی کسی است که دشمنی با امام علی (ع) را جزو دین خود میداند (فیروزآبادی، 1415: 1/ 177). همچنین گفته شده ناصبی فردی است که با عداوت داشتن و بغض نسبت به آن حضرت، تدین میورزد (ابن منظور، 1414: 1/ 762). لذا آنچه در تعریف «ناصبی» لحاظ شده، «عداوت» است.
علمای فریقین، نسبت به ناصبی و حد عداوت ورزی وی، دیدگاهی مشابه دارند: گفته شده، هر کس از امام (ع) بدگویی کند (ذهبی، 1405: 7/ 370)، یا به هر نحوی ایشان را دوست نداشته باشد و یا دیگری را بر او مقدم بدارد (ابن حجر عسقلانی، 1379: 1/ 459)، ناصبی است. علمای شیعه نیز هر کس را که به امام (ع) بدگویی کرده و نسبت به ایشان بغض داشته باشد، جزو مصادیق «ناصبی» قرار میدهند (آل عصفور بحرانی، 1405: 12/ 323).
دو نکته در مورد این واژه میتوان اظهار داشت. اول اینکه ناصبی کسی است که ضمن بغض ورزیدن به امام علی (ع)، این بغض و حقد خود را رسمیت بخشیده رویکرد سیاسی-مذهبی خود بداند و دیگر اینکه شخص «امام علی (ع)» موضوعیت ندارد و هرکس که در سپاه ایشان بوده و آیینه تمام نمای آن بزرگوار باشد، فرد ناصبی با همو نیز دشمنی خواهد ورزید؛ یعنی بعید است که یک شامی نسبت به امام علی (ع) بغض داشته باشد ولی با فرزندش امام حسین (ع) دشمن نباشد.
بررسی دلایل و ریشههای ناصبی گری مردم شام
با مطالعه سابقه شامیان و ریشهیابی علل دشمنی آنان با امام علی (ع) و ذریه آن حضرت، مخصوصاً امام حسین (ع)، دو عامل عمده به دست آمد: عواملی که خارج از شام، بر مردم تأثیر گذاشت و عواملی که ذاتی در رفتار شامیان بود و به همین رو، امویان نیز آنان را به خدمت خود گرفته بودند. در ادامه هر یک از این عوامل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
1. عوامل خارجی
از جمله مواردی که غیر شامیان به شامیان قبولاندند که آنان را در مقابل امام علی (ع) و فرزندان ایشان مخصوصاً امام حسین (ع) قرار دهند، میتوان به اینها اشاره کرد:
1-1. تلقی دشمنی با امام (ع) به منزله قرائت رسمی از اسلام
نخستین عاملی که مردم شام را به دشمنی با امام علی (ع) و ایستادن در مقابل امام حسین (ع) در کربلا سوق داد، این بود که آنان صرفاً قرائتی از اسلام را دیده و شناخته بودند که امویان داعیهدار آن بودهاند لذا این مسئله نیازمند واکاوی تاریخ و برشماری مؤلفههای آن است.
1-1-1. تاریخچه ضدیت شامیان با بنیهاشم
اینکه شامیان دقیقاً از چه زمانی «ناصبی» به معنای اصطلاحی آن شدند و عامداً و عالماً دشمنی با امام علی (ع) و نسل او را جزو رویکردهای خویش قرار دادند، دقیقاً مشخص نیست؛ ولی وقتی در تاریخ مشاهده میشود که نخستین مسلمانی که به شام وارد شده و آنجا را فتح کردند، امویان و همفکران آنان بودند، میتوان ناصبی گری شامیان را از ریشهدارترین نصبها در جهان اسلام دانست. حتی میتوان گفت شائبههای عداوت با بنیهاشم به زمان جاهلیت نیز بی ارتباط نیست. برای نمونه مورخان آوردهاند: امیه بن عبد شمس بن عبد مناف که مردی توانگر بود حسد آورد و خواست مانند هاشم رفتار کند و نتوانست، کسانی از قریشیان به شماتت او برخاستند و او خشمگین شد و گفت: «مگر هاشم کیست؟!» و او را به مفاخره خواند و هاشم به سبب سن و مقام خویش این را خوش نداشت اما قریش وی را ترغیب کردند و گفت: «بر سر پنجاه شتر سیاه چشم مفاخره میکنم که در دل مکه ذبح کنیم و ده سال از مکه دور شویم» و امیه بدین رضا داد و کاهن خزاعی را به داوری برگزیدند که هاشم را برتر شمرد (و در مقابله برنده شد) و او شتران را بگرفت و بکشت و به کسان خورانید و امیه به سوی شام رفت و ده سال آنجا بود و این نخستین عداوتی بود که میان هاشم و امیه رخ داد (طبری، 1375: 3/ 804)، لذا میتوان گفت، از همان زمان کینهورزی امیه با هاشم و تبعید دهساله وی به شام، رویکرد ناصبی گری و «بنیهاشم ستیزی» -که بعدها به «امام حسین ستیزی» بدل شد- در آن سامان رشد کرد و کسانی که سالها بعد ریاست لشکرکشی به شام را بر عهده داشتند، دودمان امیه بودهاند.
بنا به گزارش تاریخ نویسان، شام قبل از آنکه معاویه را به عنوان فرمانروای اسلامی بشناسد، شاهد حضور افرادی چون خالد بن ولید و یزید بن ابی سفیان برادر معاویه بوده است. لذا شناخت این دو نفر، تأثیر مهمی در احاطه اجمالی بر رویکردهای مردم شام خواهد داشت؛ چراکه معاویه بدون زمینهسازیهای برادرش یزید و همچنین خالد، کمتر موفق به برپایی امپراطوری اموی در آن منطقه میشد.
خالد بن ولید در فتح شام و ستاندن آنجا از امپراطوری روم، فرمانروا و نفر اول بوده است (بلاذری، 1988: 113). برای اینکه اجمالاً دانست که خالد چه قرائتی از اسلام داشت و بالتبع همان را نیز به مردم شام منتقل کرد، باید گفت که وی در زمان جاهلیت کشتارهای زیادی علیه اسلام مخصوصاً در جنگ احد انجام داد. اگرچه پیامبر (ص) از سر بزرگواری و بزرگمنشی، هنگام اسلام آوردن خالد خطاب به وی فرمود: اسلام اعمال قبلی فرد را پوشانده و مورد بخشش قرار میدهد (هاشمی بصری، 1410: 4/ 190، ش 445)، ولی دو نکته اینجا حائز اهمیت است: یکی اینکه درست است که اسلام جنایات دوران جاهلی را نادیده میگیرد اما در هر حال فردی مثل خالد با این سابقه، هرگز با انسانهایی مانند ابوذر، سلمان و عمار قابل مقایسه نیست؛ چراکه این بزرگواران قبل از اسلام نیز حادثهجو نبودند و اساساً آماده پذیرش دینی الهی بودند تا خود را از جامعه شرکآلود نجات دهند؛ به عبارت دیگر، فرق است بین کسی که در اوج مظلومیت و غربت مسلمانان، به آنان میپیوندد و بین کسی که در روزهای استقرار و قدرت اسلام، مسلمان میشود. خالد از دسته دوم است. دیگر اینکه خالد حتی پس از اسلام آوردن نیز از روحیه متهورانه خود دست برنداشت. مثلاً وی یکبار در زمان حیات رسول خدا (ص) مردان قبیلهای را بدون دلیل شرعی گردن زد (مقریزی، 1420: 2/ 6) و بار دیگر نیز در زمان خلافت ابوبکر اقدام به کشتن مالک بن نویره و تجاوز به همسرش نمود (ابن اثیر، 1409: 4/ 277، ش 4648). لذا وقتی شام به دست چنین فردی فتح شود، طبیعی است که اسلامی به مردم آنجا عرضه شود که مطابق میل خالد است و مهمتر از آن، کسی که خالد را برای فتح شام میفرستد نیز مایل است تا قرائت همین شخص در منطقه گسترده شود.
نفر دوم، یزید بن ابی سفیان است. اگر خالد در فتح شام نقش اصلی را داشت ولی در آنجا برای مدت زیادی مستقر نشد و عرصه را برای شخصیتی مثل یزید آماده کرد. یزید برادر معاویه که توسط عمر به امارت شام انتخاب شد (بلاذری، 1988: 112)، در اقتدار و جذب مردم شام به سمت خود، دست کمی از معاویه نداشت و این ابتلا به طاعون بود که وی را زودهنگام و در سال 18 یا 19 ق به کام مرگ کشانید (ابن حجر عسقلانی، 1415: 6/ 517، ش 9285) وگرنه به دستور عمر قبل از معاویه، شام بلامنازع در دست او بود (ذهبی، 1413: 3/ 180).
یزید و معاویه، برادر دیگری نیز به نام «حنظله» داشتند که در جنگ بدر به دست امیرالمؤمنین به خاک هلاکت افتاد (ابن هشام، بیتا: 1/ 708). امام (ع) در نامهنگاریهایی که در جنگ صفین با معاویه داشت، این نکته را گوشزد کرد (شریف رضی، 1414: 370) تا معاویه بداند، آن حضرت هرگز از عملکرد سابق خود پشیمان نیست و دقیقاً با همان روحیه به مصاف معاویه آمده است. حتی قبل از آنها نیز، یهودیانی که به واسطه عداوت با پیامبر (ص) و مسلمانان محکوم به تبعید از حجاز شده بودند، به شام عزیمت کردند (هاشمی بصری، 1410: 2/ 22). همچنین «ابوعامر راهب» که از دشمنان سرسخت اسلام و از مؤسسان مسجد ضرار بود، در آن منطقه زندگی میکرد (طبری، 1412: 11/ 18، 19). جالب است که طبری نقل میکند، وقتی جنگ احد شدت گرفت و برخی مسلمانان گریختند، یکی از آنها قصد داشت به شام و به دامان یهودیان پناهنده شود (همان، 6/ 178). عدی بن حاتم طایی هم که پیش از مسلمان شدن با پیامبر (ص) سر جنگ داشت، در برههای از زمان به شام پناه برده بود (طبری، 1967: 3/ 113)؛ بنابراین منطقهای که محل اجتماع مخالفان امام علی (ع) باشد، طبیعی است که مردم بومی آنجا نیز دشمنی با آن حضرت را در پیش گرفته و حادثهای را همچون عاشورا رقم بزنند. البته باید دانست، نواصب و دشمنان امام علی (ع) و اولاد ایشان، فقط در شام نبودند و در مکانهای بسیاری چون مدینه با پرچمداری زبیریان و حتی در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) در کوفه با رهبری خوارج نیز دیده میشدند. ولی دلیل اینکه زبیریان نتوانستند مانند امویان در شام، ناصبی گری را در منطقه خود نهادینه و مرسوم کنند، معلول عوامل متعددی از جمله عمر کم دولت آنها و همچنین تفاوت مناطق بود. عبدالله بن زبیر نهایتاً توانست ده سال، آن هم فقط بر منطقه مکه و اطراف آن مسلط باشد؛ ولی معاویه حدود چهل سال بر شام حکومت کرد و این زمان نیز برای گسترش افکار خود، فرصت کمی نیست. دیگر اینکه مردم مکه و مدینه همان قدر که زبیریان را دیدند، اسلام به قرائت امام علی (ع) را نیز دیده بودند، ولی مردم شام درکی از امام علی (ع) و خاندان معصوم ایشان نداشتند لذا به راحتی توانستند در مقابل امام حسن (ع) قرار بگیرند. حتی گفته شده که شاخصه تفکر عثمانی گری (خونخواهی از خلیفه سوم و مقصر دانستن امیرالمؤمنین (ع)) در مدینه دو مورد است: یکی عدم مشروعیت خلافت امام (ع) و دیگر سکوت و کتمان (و نه انکار) فضایل آن بزرگوار. در حالی که عثمانی گری به قرائت شام و بصره، علاوه بر موارد فوق، سب و لعن آن حضرت نیز هست (اسکافی، 1402: 32).
برای نمونه، مورخان مینویسند شخصی به نام عمر بن ثابت در روزگار معاویه در آبادیها و مناطق مختلف شام گشته و به آنها میگفت: «علی کسی است که قصد داشت شتر پیامبر (ص) را رم داده و ایشان را به کشتن دهد! او را لعن کنید!» مردم نیز آن حضرت را لعن میکردند! آنگاه عمر به آبادی دیگر میرفت (ثقفی کوفی، 1353: 2/ 581)؛ بنابراین میتوان گفت، قرائتی که از اسلام در شام معرفی و نهادینه شد، با قرائت دیگر مسلمانان تفاوت بسیاری داشت. امویان آنقدر در اسلام تصرف کرده بودند که حتی انس بن مالک هم که طرفدار معاویه بود، هنگامی که در دمشق مستقر شد و سیره اهالی آنجا را دید، ادعا میکرد همه احکام اسلام حتی نماز هم دستخوش تضییع و تحریف قرار گرفته است (قسطلانی، 1323: 1/ 484، ح 530)؛ حتی گفته شده بنیامیه صراحتاً ناراحتی خود را از بردن نام رسولالله (ص) در اذان ابراز کرده بودند (مسعودی، 1409: 3/ 454). حضرت زینالعابدین نیز هوشمندانه همین را دریافت و وقتی که بعد از وقایع جانسوز کربلا از ایشان پرسیدند چه کسی در این نبرد شکست خورده و چه کسی پیروز شده؟ فرمود: برای نمازتان اذان و اقامه بگویید؛ آنگاه خواهید دانست پیروز کیست (شیخ طوسی، 1414: 677، ح 1432).
دکتر محسن آرمین در این زمینه میگوید:
«اینکه بنیامیه در برخورد با مخالفان، از زور، تهدید، قساوت، حبس و حصر استفاده میکردند، جای انکار نیست؛ ولی در مواجهه با توده مردم، دو عامل عمده همراهی آنان با حکام خود را میتوان تبلیغات و ایدئولوژی دانست. تا زمانی که یک جامعه شستشوی مغزی نشود، سلطه بر آن جامعه ممکن نیست. هرچه جامعه آگاهتر باشد، سلطه بر آن سختتر خواهد بود. استبداد بدون شستشوی مغزی قادر به ادامه کار نیست. قرآن در مورد فرعون نیز میفرماید که او جامعه خود را سبکمغز نمود: «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطاعُوهُ» (زخرف/ 54). این استخفاف مذکور در آیه را اگر بتوان به زبان امروزی توضیح داد، میتوان به از بین بردن جامعه مدنی و شستشوی مغزی اشاره کرد».
وی در ادامه، یکی از مؤلفههای پیروی مردم از معاویه را نامگذاری وی به خال امیرالمؤمنین و قبول آن توسط مردم میداند. توجه معاویه نیز بر این کار این بوده که چون وی برادر ام حبیبه، همسر رسول خداست و ازواج پیامبر (ص) نیز مادران مؤمناناند، لذا وی نیز دایی مؤمنان محسوب میشود. در صورتی که در عرف عرب چنین نبوده که اگر یک نفر به عنوان پدر قوم شناخته شود، پسر آن شخص نیز از این لقب بهره ببرد. ضمن اینکه هیچگاه محمد بن ابی بکر و عبدالله بن عمر که برادران همسران رسول خدا (ص) بودند، ادعا نداشتند که دایی مؤمنان هستند، ولی معاویه از این لقب در مناطق تازه مسلمان، مخصوصاً در شام که اساساً اسلام را با معاویه شناخته بودند، استفاده کرد (آرمین، 1400: سخنرانی)
این برخوردهای زاویهدار با دستورات رسول خدا (ص)، در زمان یزید به اوج خود رسید. وی هنگام مشاهده سر مقدس امام حسین (ع)، با یادآوری و بزرگداشت سران مشرک قریش که در جنگ بدر توسط امام امیرالمؤمنین (ع) و دیگر مسلمانان به خاک هلاکت افتاده بودند (ابن کثیر دمشقی، 1407: 8/ 304)، صراحتاً نشان داد در مسیر همانها قدم برمیدارد و مشکل وی با امام (ع)، صرفاً بر سر قدرت سیاسی نیست. حتی در صحرای کربلا نیز، وقتی امام (ع) لشکر مقابل را استنطاق کرده و به آنان فرمود، آیا من جرمی مرتکب شدهام، آنها گفتند دلیل این رویارویی صرفاً کینهای است که از پدرت داریم؛ بابت بلایی که بر سر اجدادمان در جنگهای صدر اسلام آورده است (لسانالملک سپهر، 1427: 2/ 449). با توجه به آنچه گفته شد، تاریخچه شام از زمان فتح تا زمانی که حکومت آنجا به دست یزید افتاد، مورد مطالعه قرار گرفت و فهمیده شد که ناصبی گری و دشمنی با امام علی (ع) و فرزندش امام حسین (ع) تا چه اندازه ریشهدار و قوی است.
1-1-2. حضور صحابه منتقد امام علی (ع) در شام
عامل دیگر، این است که به موازات تبلیغات ضد علوی و ضد حسینی یزید و دیگر حاکمان اموی، برخی از چهرههای معروف اصحاب نیز در شام حضور داشتند که ضمن زاویه داشتن با امام علی (ع) و اولاد ایشان، قدرت تأثیر و تبلیغ در آن منطقه را نیز داشتند. یکی از مورخان، نام برخی از آنها را چنین ذکر میکند: ابوعبیده عامر بن عبدالله بن جراح، معاذ بن جبل انصاری، حارث بن هشام بن مغیره مخزومی، سهیل بن عمرو عامری قرشی، سعید بن عامر حذیم جمحی (عطوان، 1371: 116-119). همانطور که دیده میشود، برخی از آنان، اختلافنظر جدیای با امام علی (ع) داشتند لذا طبیعی است که وقتی مردم یک منطقه با افرادی چون ابوعبیده، سهیل بن عمرو (کسی که طرف مشرکان قریش در انعقاد صلح حدیبیه با امام (ع) بود و در همان مجلس فرزند نومسلمان خود را با آزار فراوان به مکه بازگرداند. طبری، 1375: 3/ 1123، 1124)، کعبالاحبار (ابن حجر عسقلانی، 1415: 5/ 484، ش 7511)، عبیدالله بن عمر (ابن اثیر، 1385: 3/ 75، 76) و ابراهیم بن طلحه، خو بگیرند، مواضع سیاسی آنان را نیز خواهند پذیرفت. البته باید گفت، به موازات صحابه منتقد امام علی (ع)، چهرههای ضد اموی معروفی چون بلال و ابوذر (در برهه کوتاهی از زمان) نیز در شام حضور داشتند ولی این افراد هیچگاه نتوانستند در منطقه شام، همانند دیگر صحابه تأثیر بگذارند. روی هم رفته، این چهرهها توانستند رویکرد اهل شام را به عداوت با امام علی (ع) و امام حسین (ع) سوق داده و واقعه کربلا را رقم بزنند؛ یعنی انسانهایی که با زمامدارانی چون امویان و اندیشمندانی چون کعبالاحبار خو گرفته باشند، اسلام را نیز به قرائت همانها خواهند شناخت.
1-2. گسترش عقیده به جبر
از عوامل موفقیت امویان در پیشبرد اهداف خود در منطقه، از جمله جلب رضایتشان برای به شهادت رساندن امام حسین (ع) را میتوان گسترش عقیده به «جبر» دانست. بنیامیه دائماً بین مردم این تفکر را تزریق میکرد که خلافت ما و تمام کارهایی که میکنیم، به خواست خداست و ما جرئت سرپیچی از مشیت الهی را نداریم (ابن قتیبه دینوری، 1410: 1/ 210) و چون مردم شام غیر از امویان قرائت دیگری از اسلام ندیده بودند تا باورهای آنان را با آن مقایسه کنند، گمان میکردند که عقیده صحیح اسلامی، همین است.
در جریان به اسارت گرفتن اهلبیت امام حسین (ع) پس از حادثه کربلا نیز، یزید بر این نکته تأکید میکرد که این «خدا» بوده که حسین را کشته است (طبری، 1967: 5/ 461). او حتی هنگام خداحافظی با امام سجاد (ع) و در لحظاتی که به ظاهر و بالاجبار ابراز محبت و پشیمانی میکرد، باز هم ادعا داشت که این حادثه، «قضای الهی» بوده است (خطیب خوارزمی، 1423: 2/ 82). همچنین ابن زیاد هنگام مشاهده اسرای کربلا به حضرت زینب گفت که «خدا» برادرت را کشت (ابن اعثم الکوفی، 1411: 5/ 122). در صورتی که همو در مجلس دیگری-که گویا بازتاب عمومی نداشته- صراحتاً کشتن امام (ع) را به گردن خودش و یزید انداخت (ابن اثیر، 1385: 4/ 140) و این بدان معناست که عقیده به جبر، صرفاً حربه امویان برای کسب مشروعیت عمومی بوده و آنها خود به چنین موضوعی معتقد نبودهاند. ولی از آنسو، اهلبیت (ع) به صورت روشن گرانهای در مقابل جبرگرایی ایستاده و آن را نقد میکردند؛ مثلا وقتی که یکی از یاران امام علی (ع) از ایشان پرسید که آیا مصاف ما با شامیان، تحت قضا و قدر خداوند بوده یا خیر؟ امام (ع) به دقت بین عقیده به قضا و قدر الهی و بین وجود اراده در انسان، تفاوت گذاشت (شریف رضی، 1414: 481). در مجلس یزید هم که کشتن امام حسین (ع) و فرزندش علی بن الحسین به خداوند منتسب شد، امام چهارم با قاطعیت در مقابل این تفکر ایستاده و شخص یزید و پیروانش را عامل کشتن امام (ع) معرفی کرد (ابومخنف کوفی، 1417: 271). حتی پیش از امام (ع)، قرآن نیز به نقد جبرگرایان برمیخیزد:
سَیَقُولُ الَّذینَ أَشرَکُوا لَو شاءَ اللهَ ما أَشرَکنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن شَیءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم حَتَّی ذاقُوا بَأسَنا قُل هَل عِندَکُم مِن عِلمٍ فَتُخرِجُوهُ لَنا إِن تَتَّبِعُونَ إِلّاَ تَخرُصُون (انعام/ 148)؛
کسانی که شرک آوردند به زودی خواهند گفت: «اگر خدا میخواست، نه ما و نه پدرانمان شرک نمیآوردیم و چیزی را [خودسرانه] تحریم نمیکردیم». کسانی هم که پیش از آنان بودند، همینگونه [پیامبران خود را] تکذیب کردند تا عقوبت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشی هست که آن را برای ما آشکار کنید؟ شما جز از گمان پیروی نمیکنید و جز دروغ نمیگویید.
لذا جماعتی که کشته شدن امام حسین (ع) را کار «خدا» بدانند و نه کار یزید، کمتر به مخالفت با یزید برخواهند خاست.
1-3. دور نگهداشتن شامیان از عقاید غیر اموی
عامل دیگر این بود که بنیامیه به شدت در صدد بودند تا شامیان با غیر خود معاشرت و رفت و آمد نداشته باشند. بنا به گزارش مورخان، معاویه به یزید چنین وصیت کرد که مردم شام را پیشاپیش خود بدار (آنها جان فدای تو خواهند بود). لذا اگر از دشمن بیم داشتی، آنها را به جنگ بفرست. ولی همین که مأموریت خود را به پایان رساندند، اجازه نده بیرون از شام بمانند. آنها را فوراً به خانههایشان برگردان تا خوی بیگانگان را نگیرند (ابن عبد ربه، 1404: 5/ 122). به همین خاطر است که یکی از مورخان مینویسد که بزرگان شام تصور میکردند رسول خدا (ص) جز بنیامیه، خویشاوند دیگری ندارد! (در داستان معروف مواجهه یک پیرمرد شامی با امام چهارم و تأثر وی از روشن گری آن حضرت، فرد مزبور به امام (ع) عرض کرد که من تصور میکردم ذویالقربای رسول خدا (ص)، فقط یزید است (صاحبی نخجوانی، 1313: 69).) وی چنین تحلیل میکند که شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون خالد بن ولید و معاویه را به خود دید. مردم این سرزمین نه صحبت پیغمبر (ص) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را میدانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا (ص) هم که بدان سرزمین رفته و سکونت جستند، مردمانی پراکنده از یکدیگر بودند و در میان مردم نفوذی نداشتند. در نتیجه مردم شام، کردار امویان را سنت مسلمانی میپنداشتند و چون صدها سال رژیم امپراطوران روم بر آنان حاکم بود و سیرت حکومتهای دوره اسلام را عادلانهتر از حکومتهای پیشین میدیدند، بر کارهای آنان صحه میگذاشتند (شهیدی، 1389: 65)؛ بنابراین کسانی که در سانسور مرگبار به سر برده و از مطالعه دیگر قرائات اسلامی محروم باشند، نتیجه کارشان چیزی جز دشمنی با امام علی (ع) و شهید کردن فرزندش در کربلا نخواهد بود.
1-4. سرکوب شدید صداهای مخالف
یکی دیگر از عوامل خارجی که تفکر ناصبی گری را در شام نهادینه کرد، دیکتاتوری شدید و خفقان فوقالعادهای بود که عناصر اموی در جهت سرکوب صداهای مخالف به راه انداخته بودند. به طوری که نقل شده، وقتی یزید در اولین نطق خود به عنوان خلیفه برای مردم صحبت کرده و خود را «خلیفه الله» نامید، شخصی فریاد زد: «به خدا سوگند دروغ گفتی ای دشمن خدا! این وصف رسول خدا و اهلبیت اوست! نه تو و پدرت» و به سرعت مخفی شد. یکی از اطرافیان یزید برای خوشایند وی گفت: نگران نباش! تو بعد از پدرت «خلیفه الله» هستی (ابن اعثم الکوفی، 1411: 5/ 8).
این وضعیت مردم معمولی بود ولی حتی صحابه هم اگر میخواستند بر خلاف میل بنیامیه حرکت کنند، به سرعت هشدار داده میشدند. چنانکه مورخان مینویسند، وقتی «زید بن ارقم» صحابی معروف مشاهده کرد که یزید به سر مقدس امام حسین (ع) بی حرمتی میکند، گفت که من خود دیدم که رسول خدا (ص) حسین را میبوسید. آنگاه یزید به وی گفت: اگر پیری خرفت نبودی، تو را میکشتم (قطبالدین راوندی، 1409: 2/ 581).[5] امویان به قدری در سرکوب مخالفان و منتقدان خود بی باک و جسور عمل میکردند که حتی عایشه نیز ملزم به بیعت با یزید شد و از ابراز مخالفت با امویان بر حذر داشته شد (همان، 4/ 337).
هرچند برخی از شامیان واقعاً به حق اهلبیت (ع) جاهل قاصر بودند و هنگامی که از واقع مطلع شدند، انزجار خود را آشکار کردند (خطیب خوارزمی، 1423: 2/ 69)، ولی باید دانست که این حرکتها کاملاً در اقلیت بود و اساساً زیربنای شام چنین اجازهای به افراد نمیداد که نسبت به معارف اهلبیت (ع)، روشن گری کنند.
به طور کلی، اقدامات بنیادین بنیامیه را در جهت نهادینه کردن فرهنگ امام علی ستیزی، میتوان در محورهای زیر معرفی کرد:
امر به سب و لعن حضرت، اعلام مهدورالدم بودن کسانی که در فضل امام علی (ع) و اهلبیت (ع) حدیثی نقل کنند، دستور به نقل فضایل عثمان و بها دادن به طرفداران وی، ترویج فضایل شیخین و شبیهسازی احادیث فضایل امام علی (ع) برای دیگر صحابه، گسترش روایات تنقیص اهلبیت (ع) مثل خواستگاری دروغین امام علی (ع) از دختر ابوجهل و مشرک از دنیا رفتن حضرت ابوطالب، تعقیب و شکنجه و کشتار دوستداران امام (ع)، تقدیم بنیامیه بر بنیهاشم و مقدس سازی سرزمین شام (ابن اعثم کوفی، 1411: 4/ 28). با همین دلایل، امویان توانسته بودند قرائت خود را در آن منطقه نهادینه کنند.
2. عوامل داخلی
بعد از نام بردم عوامل خارجی سوق دهنده شامیان به ناصبی گری، میتوان به چند عامل داخلی این مسئله نیز اشاره کرد که در ادامه ذکر خواهند شد.
2-1. فرمانبرداری و سرسختی فوقالعاده
علاوه بر سنگ بنایی که در شام بنا نهاده و اینکه دشمنی با امام علی (ع) و امام حسین (ع) به عنوان عملی اسلامی به مردم القا شده بود، رویکرد خود شامیان نیز میتواند از عوامل ناصبی گری در آنها باشد. به روایت زیر در این زمینه میتوان اشاره کرد:
قُلتُ لِأَبِی عَبدِ اللهِ عَلَیهِ السَّلامُ: أهلُ الشَّامِ شَرُّ، أَم أهلُ الرُّومِ؟ فَقَالَ: إِنَ الرُّومَ کَفَرُوا وَ لَم یُعَادُونَا، وَ إِنَ أهلَ الشَّامِ کَفَرُوا وَ عَادَونَا (کلینی رازی، 1429: 4/ 190، ح 2912)؛
راوی از امام صادق (ع) پرسید: آیا مردم شام بدترند، یا مردم روم؟ امام (ع) (پاسخ مثبت یا منفی نداد ولی تعلیلی کرد که به خوبی گویای نظر ایشان است) فرمود: رومیان کفر ورزیدند ولی با ما نجنگیدند؛ ولی شامیان هم کفر ورزیدند و هم با ما مبارزه کردند.
البته اینکه امام (ع) میفرماید رومیان با ما نجنگیدند، نه به این معناست که بین اسلام و روم هیچگاه جنگی صورت نگرفته است –چراکه جنگ موته، بهتریم مثال برای نقض این ادعاست- بلکه منظور این است که رومیان با مسلمانان، از آن جهت که شیعه بودهاند، نجنگیدهاند! بلکه صرفاً به عنوان مسلمان جنگیدهاند. ولی امویان با علویان و امام حسین (ع) از آن جهت که خاندان علی بن ابیطالب بودهاند، دشمنی ورزیدهاند!
با این مقدمه میتوان گفت، عامل دیگری که شامیان را به دشمنان درجه یک امام علی (ع) بدل کرده بود، فرمانبرداری محض از امویان بود. یکی از بهترین نمودهای این فرمانبرداری، در نبرد صفین و در کلام امام علی (ع) است. در این جنگ مردم شام آنقدر برای جانفشانی در سپاه معاویه آماده بودند که امیرالمؤمنین آرزو میکرد ده نفر از یاران خود را داده و یک تن از یاران معاویه را بگیرد (شریف رضی، 1414: 142). همچنین از آن حضرت روایت شده:
کُلَّمَا أَطَلَّ عَلَیکُم مَنسِرٌ مِن مَنَاسِرِ أهلِ الشَّامِ أَغلَقَ کُلُّ رَجُلٍ مِنکُم َّبَابَهُ وَ انجَحَرَ انجِحَارَ الضَّبَّهِ فِی وِجَارِهَا؛
هر وقت گروهی از سپاه شام به شما رو میکند هر مردی از شما در خانهاش را میبندد و چون سوسمار به لانه میخزد و مانند کفتار به آشیانه پناه میبرد (شریف رضی، 1395: 48).
حتی کشته شدن عمار توسط شامیان که بنا به حدیث رسول خدا (ص) گمراه بودند و در راه باطل قرار داشتن قاتلان وی را نشان میداد (هاشمی بصری، 1410: 3/ 192) نیز، نتوانست در ارادت شامیان نسبت به بنیامیه خللی ایجاد کند! مردم شام همچنین به قدری به معاویه ارادت داشتند که به دستور او یک سال تمام بر عثمان بن عفان گریستند (کُردعلی، 1403: 1/ 105). همچنین تمکین عجیب آنان نسبت به شخصیت هتاک و بی قیدی مانند یزید نیز قابل تأمل است! صرفنظر از به شهادت رساندن امام حسین (ع) و آتش زدن کعبه که جزو هولناکترین جنایات تاریخ اسلام است، حتی سبک زندگی خود یزید نیز هیچ شباهتی با زندگی گمنامترین صحابه نداشته است! چه رسد به اینکه بخواهد خود را خلیفه رسول خدا (ص) معرفی کند! مردم مدینه وقتی فقط یک بار ظواهر وی را دیدند، سر به اعتراض گذاشته و واقعه حره را ایجاد کردند (طبری، 1967: 5/ 480). ولی مردم شام با اینکه همه روزه او و پردهدریهایش را میدیدند، کوچکترین درنگی در کارهای وی نمیکردند! و این را نمیتوان از رویکردهای عموم اهل سنت دانست؛ چراکه دیگر بزرگان اهل سنت به شخصیت یزید و کارهای او رسماً اعلام بیزاری کردهاند. از باب نمونه میتوان به سخن کیاهراسی عالم سنی مذهب اشاره کرد که میگوید: اگر کاغذ کم نمیآوردم، تمام رسواییهای یزید را افشا میکردم! چرا این کار را نکنم؟! در حالی که وی دائماً خمر میخورد و قمار میباخت و با پلنگها بازی میکرد (فارسی، 1403: 598، ش 1344)؛ یعنی اگر یزید جنایات کربلا و مکه و مدینه را انجام نمیداد، همین حرکات زننده او، برای اینکه مردم شام را نسبت به مشروع دانستن حکومتش به تردید بیندازد، کافی بود. یزید در برخورد با اهلبیت امام حسین (ع)، به قدری غیر انسانی و ناجوانمردانه عمل کرد که یکی از شامیان به خود جرئت داد که یکی از دختران را به عنوان کنیز، درخواست کند! که اگر واکنش قاطعانه و مستدل بانوان حسینی نبود، بعید نبود یزید به این درخواست غیر انسانی تن میداد (شیخ صدوق، 1376: مجلس 31/ 166). عجیبتر آنکه مورخان نقل میکنند، در ایام شهادت عاشورا، هر سنگی را که در شام بلند میکردند، زیر آن خون تازه بود (طبرانی، بیتا: 3/ 113، ح 2834) ولی باز هم واکنش مهمی در این زمینه از مردم آن سامان ثبت نشده است.[6]
البته باید دانست که این هنجارشکنیها و دشمنی ورزی با شعائر دین، نه تنها منحصر در یزید نبود، بلکه دیگر حاکمان اموی بعضاً خیلی هتاکتر از یزید بودهاند! مثلاً مورخان نقل کردهاند که یکی از زمامداران اموی به نام «ولید بن یزید» بر بالای بام کعبه نشسته و شراب مینوشید (ذهبی، 1413: 8/ 290). او همچنین بیشرمانه قرآن را هدف تیر خود قرار داد (ابن اثیر، 1385: 5/ 290). کارهایی که هرگز به مخیله یزید بن معاویه نیز نمیگنجید. ولی مسئله اینجاست که دلیل تنفر عموم مسلمانان از یزید، کشتن امام حسین (ع) بوده است وگرنه دیگر امویان دست کمی از او نداشتند. به هر تقدیر، باز هم در مورد دیگر زمامداران اموی مانند ولید بن یزید نیز، اعتراض و ناراحتی مهمی در مردم شام دیده نمیشود؛ چون دوستدار و مطیع امویان بودند.
2-2. زودباوری بسیار
عامل داخلی دوم را میتوان سادهلوحی بیش از حد شامیان دانست. آنان نه تنها به عنوان سرباز و زیردست، از فرمانده خود معاویه تبعیت میکردند که سخنان وی و اخلاقش را به عنوان منبع مهم معرفتی نیز پذیرفته بودند. مثلاً نقل شده، وقتی معاویه روز چهارشنبه نماز جمعه گزارد، شامیان به وی اعتراض نکردند! حتی معاویه خود معترف بود که شعور این مردم را در حدی نگه داشته که حتی فرق بین شتر نر و ماده را نمیفهمند (مسعودی، 1409: 3/ 32).
2-3. خشونت و قساوت زیاد
همچنین از مؤلفههای ناصبی گری شامیان میتوان به این نکته تاریخی اشاره کرد که آنان از روحیه خشنی برخوردار بودند. روحیه خشونتطلب و بیرحمی که از مشاهده زنان و کودکان در غل و زنجیر، مسرور میشود! چراکه نقل شده آنان هنگام شهادت امام حسین (ع) و ورود خانواده ایشان با حال اسارت به شام، مسرت خود را نشان دادند (خطیب خوارزمی، 1423: 2/ 67)؛ یعنی اگر به زعم آنها حسین بن علی مستحق سرکوب بود، ولی بر طبق هیچ قانونی، خانواده وی و همچنین خانواده دیگر شهدای کربلا، هیچ گناهی مرتکب نشده بودند تا سزاوار چنین برخورد زننده و تحقیرآمیزی از سوی شامیان باشند؛ یعنی شاید دیگر مناطق جهان اسلام کمابیش از کمک رساندن به امام حسین (ع) کوتاهی کرده باشند، ولی دست کم مانند شامیان به جشن و شادی نپرداختند. شیخ عباس قمی در این باره مینویسد:
(امام حسین (ع) در گفتگو با یک فرد شامی که از جسارت خود به اهلبیت (ع) پشیمان شده بود) فرمود: شِنشِنهٌ أَعرفُها من أَخزَم؛ و این مثلثی است که حضرت به آن تمثل جست. حاصل اینکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خویی است که در اهل شام که معاویه در میان آنها سنت کرده است (قمی، 1379: 2/ 672).
با مطالعه عوامل خارجی و داخلی تأثیرگذار بر روی اهالی شام، میتوان پی برد که آنان چرا تا این حد با امام علی (ع) و نسل آن حضرت دشمنی و عداوت داشته و در شهادت امام حسین (ع) به امویان یاری رساندند.
نتیجه
پژوهش حاضر به بررسی عواملی پرداخته است که شامیان را به دشمنی با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) سوق داده بود. بخشی از این عوامل خارج از محیط و روحیه مردم شام بر آنها تحمیل شده بود، بخشی نیز به طور طبیعی در سیره و اخلاق شامیان وجود داشت. در مورد عوامل خارجی میتوان گفت که آنها از همان روزهای نخست ورود اسلام به آنجا، اسلام را با قرائت اموی و ضد علوی شناخته بودند لذا خیلی عجیب نبود که در ادامه نیز همین قرائت را در پیش بگیرند. عامل دیگر، ترویج اعتقاد به جبر بود و اینکه هر بلایی بر سر دشمنان بنیامیه میآید، خواست خداست و امویان خطایی در این زمینه ندارند. امویان همچنین به شدت مردم شام را از صداهای مخالف دور نگه داشته و منتقدان را سریعاً ساکت میکردند. همچنین از جمله عوامل داخلی یکی سرسپردگی فوقالعاده شامیان نسبت به اوامر بنیامیه بود، به طوری که امیرالمؤمنین (ع) آرزو میکرد ده نفر از یاران خود را داده و یک نفر از دوستداران معاویه را بگیرد! عامل دوم را هم میتوان سادهلوحی و زودباوری بیش از حد آنان دانست؛ به طوری که خواندن نماز جمعه را در روز چهارشنبه، از امویان میپذیرفتند! واپسین مؤلفه نیز برخورداری از روحیه قسی و خشنی بود که از دیدن کودکان بیگناهی که در زنجیر بسته شده، ناراحت نمیشدند. در مجموع این عوامل، میتوان دریافت که چرا شامیان رویکرد ضد علوی شدیدی داشتهاند.
[1]. مجتهدی، مهدی، دو فصلنامه امامت پژوهی، شماره 14، دوره 4.
[2]. عادل عابدی نژاد، علی، سومین کنفرانس بینالمللی مطالعات اجتماعی فرهنگی و پژوهشی دینی، 1397 ش.
[3]. بادکوبه هزاوه، احمد و معصومه آبانگاه ازگمی، دو فصلنامه مطالعات تقریبی مذاهب اسلامی، شماره 41، دوره 11، 1394 ش.
[4]. کوثری، احمد، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، شماره 16، زمستان 1393 ش.
[5]. البته شیخ مفید این واقعه را بین زید و ابن زیاد نقل میکند (شیخ مفید، 1413: 2/ 114، 115).
[6]. البته مورخان این را هم مینویسند که پس از ورود راس مقدس به شام، تمام خانههای امویان مملو از عزا و ماتم شد (طبری، 1967: 5/ 462)، ولی باید توجه داشت که عمده این سوگواریها، توسط زنان انجام یافته و اینکه نوحههای زنانه با التهابات کلان جامعه تفاوت دارد؛ مخصوصاً در میان عرب که توجه چندانی به نظرات زنان ندارد! ضمن اینکه همین عزاداریها نیز موقتی و زودگذر بوده و تأثیر چشمگیری حتی بر خود آن زنان اموی نیز نداشته است! همچنین نقلهای دیگری نیز در مورد ابراز انزجار مردم جهان اسلام و از جمله شامیان نسبت به شهادت آن حضرت دیده میشود (نک. پورامینی، 1385: 239، 240)؛ ولی از آنجا که در عمل، هیچ واکنش مهمی در میان آن افراد دیده نمیشود، اذا سخنان فوق بر فرض صحت سند، اموری مقطعی و زمانی بوده است. این در حالی است که حداقل تا شش سال بعد از شهادت امام (ع)، چندین خیزش مهم علیه بنیامیه در دیگر مناطق جهان اسلام به وقوع پیوسته است! شاید مؤلفه دیگری که در ساکت کردن ناراحتی مردم شام مؤثر باشد، این بوده که یزید ضمن ابراز بیزاری از ابن زیاد (ابن اثیر، 1385: 4/ 87)، به زنان خانوادهاش اجازه داد تا بر امام (ع) عزاداری کنند (بلاذری، 1417: 3/ 217)؛ و حتی گفته شده که خود یزید نیز شدیداً بر آن حضرت گریست (ابن قتیبه دینوری، 1410: 2/ 13). ولی از آنجا که هرگز جنایتکاران کربلا را محاکمه نکرد، معلوم میشود که تمام این ابراز ناراحتیها صرفاً برای ساکت کردن مردم بوده است.
سیوطی نیز متوجه همین نکته شده و مینویسد: وقتی سر امام (ع) را نزد یزید فرستادند، وی ابتدا خوشحال، ولی بعداً پشیمان شد! چون که میدید مردم از او و کارش منزجر شدهاند و البته مردم حق داشتند (سیوطی، 1417: 245). او حتی به امام سجاد (ع) پیشنهاد داد که در دمشق بماند (خوارزمی، 1423: 2/ 81)؛ ولی یقیناً بر سخن خودش پایبند نبوده و صرفاً به شکل صوری آن پیشنهاد را کرده و این کار او نیز در راستای همان آرامش بخشی به التهاب عمومی بوده است؛ بنابراین یزید توانست با این ظاهرسازیها، مردم خود را نسبت به ابراز نارضایتی عمومی در قتل امام حسین (ع)، ساکت کند.