چکیده

امام سجاد (ع)، چهارمین پیشوای شیعیان، بنا بر داده‌های تاریخی در قیام مردم مدینه علیه دستگاه خلافت یزید شرکت نکردند. دو سال پس از واقعه کربلا بود که مدنیان در تقابل با یزید، شورش پرهزینه‌ای به پا کردند که به حکم وقوع آن در حره واقم، محلی در شرق مدینه، واقعه حره نام گرفت. این رخداد بزرگ از دیرباز تحلیل‌هایی را به خود دیده و اظهار نظرهای چندی داشته است. از آن جمله، برخی واقعه حره را معلول خشونت یزیدیان با خاندان رسول خدا، به ویژه آنچه در روز عاشورا واقع شد، دانسته‌اند و دسته دیگر با اندکی تقلیل، آن واقعه را در آن دخیل دانسته‌اند. اما در هر حال آنچه آدمی را با پرسش جدی مواجه می‌سازد، عدم مشارکت و ناهمراهی امام سجاد (ع) به عنوان تنخها خون‌خواه امام حسین (ع) و شهدای کربلا، در آن شورش یا حرکت معترضانه است. به راستی چرا امام با مردم مدینه در حرکتی که می‌توانست انتقامی علیه حاکمیت مستبدانه یزید و راهی برای تسکین آلام گذشته باشد، شرکت نکرد و حتی به تایید آنان نیز نپرداخت و از آن بالاتر، با رفتاری رازآلود، به درخواست مروان بن حکم که خود یکی از افراد مورد کینه و تعقیب مدنیان بود، پاسخ گفت و از خانواده‌اش حمایت کرد؟ این دست کنش‌ها از یک سو اقدام مردم مدینه را دچار بحران مشروعیت می‌کند و از دیگر سو، وجهه امام را مورد هدف قرار می‌دهد که چرا با مردم هم‌نوا نبودند؟ این مقال با نگاهی به اصل واقعه، با این فرضیه که قیام مردم مدینه، تلاشی برای بازیابی موقعیت سیاسی از دست رفته بود، به تبیین رفتار امام سجاد (ع) می‌پردازد. فرضیه این نوشتار آن است که مشارکت نجستن آن حضرت در شورش مدنیان، از آن رو بوده که در آن تلاش ارزشمند و دین‌مدارانه را نیافته بودند تا بتوانند همراهی با آنان را توجیه کنند، نه آنکه از سر آسایش‌خواهی یا ترس از پیامدها و هزینه‌ها کناره گرفته باشند.

 

مقدمه

امام سجاد (ع) که در واقعه کربلا، بنا به قول مشهور بیش از بیست سال داشت (ابن عنبه، 1380: 193) پس از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختی‌ها، به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. دو سال پس از آن، مردم مدینه در اقدامی همگانی، شورشی علیه دستگاه خلافت یزید به پا کردند، اما آن حضرت بر خلاف ذهنیت اولیه که علی‌القائده می‌بایست رهبری چنین حرکت انتقام‌جویانه را به دست گیرد، از آن کناره گرفت و هیچ گونه همراهی با رهبران شورش و مردم مدینه نکرد و حتی برابر روایتی، از آن ابراز ناراحتی کرد (دینوری، 1960، 268) و از آن بالاتر، در اقدامی انسان‌دوستانه، خانواده مروان بن حکم اموی را که او نیز از افراد مورد هدف قیام کنندگان بود، بنا به خواسته مروان در حمایت خویش گرفت تا از تعرض شورشیان در امان بمانند. امام برای دور بودن از فضای اعتراضی، شهر مدینه را ترک کرد، در بیرون شهر سکنی گزید و پس از فروکش کردن غائله به شهر بازگشت. به همین سبب از تبعات شوم آن بر حذر ماند.

مدینه در این زمان با اینکه از مرکزیت سیاسی فاصله داشت، هم‌چنان مرکز دیانت اسلامی و حامل سنت نبوی شمرده می‌شد. شخصیت‌های بزرگ حدیثی، تفسیری، کلامی و اجتماعی از صحابه‌زادگان و تابعان در مدینه حضور داشتند و مردمش در دیدگان دیگر مسلمانان از حرمت و اعتباری ویژه برخوردار بودند و رفتارشان تا حدی به‌مثابه الگوی اسلامی مورد عنایت دیگر مسلمانان بود. اما همراهی نکردن امام سجاد (ع) که برجسته‌ترین فرد خاندان رسول خدا (ص)، بزرگ مدینه و شاخص دیانت بود، با آنان در غائله پیش آمده، پرسشی بنیادین است که پاسخی درخور می‌طلبد.؛ چون از یک سو اساس رفتار مدنیان را با بحران مشروعیت مواجه می‌کند و از دیگر سو در شخصیت امام تردید وارد می‌کند.

این مقاله با کاوش منابع و داده‌ها و تطبیق مجموعه اضلاع واقعه، به تحلیل منطقی آن می‌پردازد، هرچند هم‌چنان باب گفت‌وگو را در آن گشوده می‌داند.

 

الف) نگاهی به رخداد حره

سال 63 هجری، مردم مدینه که گویی بر اساس محاسبه‌ای سیاسی اجتماعی وارد عمل شده بودند، با خلع یزید از خلافت، به اخراج امیر اموی شهر، عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان و تمامی امویان ساکن مدینه که بالغ بر هزار تن بودند، دست زدند (اصفهانی، 1415ق: 1، 54؛ ابن کثیر، 1408ق: 219، 8). سپس با عبدالله بن حنظله، غسیل الملائکه، بیعت کردند (ابن عبدربه، 1404ق: 5، 137-139) پشتوانه تئوریک دینی مدنیان یا سرعت عملشان یا اتحاد و انسجام آنان، به گونه‌ای بود که امیر مدینه و حامیانش نتوانستند هیچ مقابله و دفاعی داشته باشند (طبری، محمد، 1403ق: 5، 483-484). چون به سرعت در مقابل مدنیان سر فرود آوردند و تسلیم خواسته‌های آنان شدند. وقتی خبر این تنش‌ها به شام و یزید بن معاویه رسید که دو سالی خلافت مسلمین را به دست گرفته بودند، به سختی برآشفت و خشمگین شد (اصفهانی، 1415ق: 1، 55؛ طبری، محمد، 1403ق: 5، 483؛ بلاذری، 1394ق: 5، 321) و به‌رغم وساطت دسته‌ای از بزرگان (ابن سعد، 1410ق: 5، 263؛ ذهبی، 1407ق: 5، 26) با سامان‌دهی سپاهی قدرتمند، در صدد سرکوبی مدنیان برآمد با اینکه می‌دانست بر اثر آن قریشیان (ابن جوزی، بی‌تا: 6، 14) صحابه و بزرگانی کشته خواهند شد (طبری، 1403ق: 5، 485؛ ابن کثیر، 1408ق: 8، 220؛ نویری، 1423ق: 20، 488-489). یزید، مسلم بن عقبه را که معاویه پیش از این او را فردی خیرخواه برای تصدی کارهای بزرگ توصیه کرده بود (ابن عبدربه، 1404ق: 5، 137؛ ابن کثیر، 8، 222 و 223؛ ابن طقطقی، 1360ش: 160) به فرماندهی سپاه برگزید و پس از تطمیع یکایک افراد، آنان را روانه مدینه کرد. مردم مدینه، وقتی از حرکت شامیان اطلاع یافتند، بی‌گمان سازوکارهایی پیشه کردند و تاکتیک‌هایی به کار بستند تا در تقابل با یزیدیان توان ایستادگی بیابند؛ کندن خندق در بخش‌های قابل نفوذ اطراف شهر، یعنی همان جاهایی که در عهد پیامبر (ص) در نبرد احزاب کنده شده بود (مسعودی، 1409ق: 264؛ ابن جوزی، بی‌تا: 6، 15)، کشیدن دیوار بلند در بخش‌هایی از شهر (یعقوبی، بی‌تا: 2، 250) و نیز مسموم کردن چاه‌های بیرون مدینه که در مسیر راه سپاهیان قرار داشت، از آن جمله بود (خلیفه، ابن خیاط، 1414ق: 149؛ ابوعلی، مسکویه، 1379ش: 106، 2؛ ابن عساکر، ابوالقاسم، 1415ق: 106، 46) گرچه هیچ یک افاقه نکرد و مانع ورود مسلم و سپاهیانش نشد.

مسلم بن عقبه در مسیر راه با اخراجی‌های مدینه مواجه شد و با همراهی آنان (ابن کثیر، ابوالفداء، 8، 222 و 223)[1] و راهنمایی عبدالملک مروان به سوی مدینه تاخت (ابن اثیر، عزالدین، 1385ق: 4، 114) و با خیانت بنی‌حارثه، از قبایل ساکن مدینه، داخل شهر شد، هرچند شمار زیادی از یارانش در خندق افتادند و جان باختند (طبری، 1403ق: 5، 488؛ بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 328 و 335). او برابر فرمان یزید، سه روز مدنیان را مهلت داد تا به اطاعت برآیند و دست از جدال بردارند (نک: طبری، 5، 484-485؛ نویری، شهاب‌الدین، 1423ق: 20، 491-492)، اما وقتی با مخالفت جدی آنان مواجه شد، به نبرد روی آورد. دو گرو ستیزنده در شرق مدینه، منطقه‌ای به نام حره واقم به مصاف هم رفتند که در نهایت به شکست سنگین مدنیان انجامید؛ شایعه قتل مسلم (طبری، 1375ش: 7، 3110؛ ابن اثیر، عزالدین، 1371ش: 248، 11)، تعدد فرماندهی در سپاه مدینه و تشتت تصمیم‌گیری[2]، افزون بر نبودن برنامه مشخص در میان آنان، چنین نتیجه‌ای را رقم زد. در این جدال، ابن غسیل، فرمانده ارشد مدینه که از اعتباری دینی برخوردار بود، پس از کشته شدن هفت یا هشت فرزندش، به قتل رسید (طبری، 1403ق: 90، 5-491 و 496؛ ابن اثیر، 1385ق: 3، 115؛ ابن جوزی، ابوالفرج، بی‌تا: 6، 15) و ابن مطیع، دیگر فرمانده شورش، بی آنکه چگونگی آن روشن باشد، به مکه گریخت، به ابن زبیر پیوست و به عنوان یکی از سرداران وی به فعالیت پرداخت (ابن سعد، 1410ق: 5، 265).

شامیان وقتی وارد شهر شدند، با این نگاه که با غیر مسلمانان می‌جنگند[3]، سه روز به کشتار مردم دست زدند و بی‌رحمانه به تاخت‌وتاز پرداختند (ابن حنبل، بی‌تا: 4، 370) و به هر کسی دست یافتند او را از پای درآوردند

 

(ابن اعثم، 1411ق: 161) و شهر را به ویرانی کشاندند، به گونه‌ای که کسی جرئت حضور در معابر و مجامع پیدا نمی‌کرد. در این مدت هیچ اذانی در شهر، حتی از مسجد پیامبر (ص) شنیده نشد و این تنها همهمه آشوبیان بود که فضای آنجا را آکنده بود (دارمی، 1349ق: 44، 1). مسلم شهر مدینه را بر سپاهیان مباح ساخت تا آنچه تمایل دارند انجام دهند. گفته‌اند که در این سه روز گذشته از کشتار مردم، اموال زیادی را غارت کردند، خانه‌هایی را تخریب کردند[4]، به تعقیب افراد پرداختند و حتی شکم زنانی را دریدند (مقدسی، مطهر، بی‌تا: 15، 6)، حرمت شمار زیادی از زنان و دختران را شکستند (ابن طقطقی، محمد، 1418ق: 160)، دسته‌ای از مردم را به اسارت گرفتند و برخی را به حبس انداختند و برای اعمال سختی بیشتر در این سه روز، آنان را از غذا بازداشتند (ابن جوزی، ابوالفرج، بی‌تا: 6، 16). علاوه بر این‌ها، بر اساس پاره‌ای از داده‌های متاخران، اسبان در مسجدالنبی جولان دادند و چون مردم از ترس پنهان شده بودند، سگان به داخل مسجد شدند و آن را آلوده کردند (حلبی، علی، 1400ق: 1، 268). بدین گونه مسلم که پس از این ماجرا به «مسرف» شناخته شد، از انجام ماموریت خود فارغ شد و در نامه‌ای (ابن کثیر، ابوالفداء، 1408: 8، 233) یا به همراه تعدادی از سرهای کشته‌شدگان، یزید را از آنچه انجام داده بود باخبر نمود. یزید نیز با دریافت آن بنا به روایاتی، با تمسک به شعر ابن زبعری که در آن از انتقام امویان از خزرجیان سخن رفته[5]، عقده‌های تاریخی درون خویش را آشکار و از آنچه پیش آمده بود ابراز خرسندی کرد (دینوری، احمد، 1960م: 268؛ بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 334)[6].

 آن‌ها کشته شدگان حره را در همان محل دفن کردند و مزاری به این نام تاکنون باقی است[7]. گفته‌اند پیامبر (ص) پیش از

 

آن درباره دفن آنان در این مکان مطالبی فرموده و حتی برابر پاره‌ای از روایات، آنان را از یاران خود و مشمول رحمت الهی دانسته بود (بیهقی، احمد، 1405ق: 3، 307؛ بکری، عبدالله، 1403ق: 2، 438) هرچند در صحت این خبر، به‌ویژه با در نظر داشتن روی‌آورد امام سجاد (ع) نمی‌توان اصرار ورزید.

این قیام با همه گستردگی و فراگیری، بدون حضور و همراهی دسته‌ای از بزرگان بود؛ افرادی چون عبدالله بن عمر، فرزند خلیفه دوم، عمرو بن عثمان، فرزند خلیفه سوم، محمد بن حنفیه، فرزند امام علی (ع) خلیفه چهارم، علی بن عبدالله بن عباس، فرزندزاده عموی پیامبر (ص) و در رأس همه امام سجاد زین‌العابدین (ع) فرزند امام حسین (ع) که مورد توجه و احترام اکثریت مردم مدینه، بلکه جهان اسلام بود و بی‌گمان می‌توانست مانند پدر خود سردمداری قیام علیه یزید را به دوش بکشد، اما چنین نکرد. طبعا این پرسش ابهام‌آلود برای پژوهنده واقعه حره پدید می‌آید که رفتار امام بر چه اساسی تبیین می‌پذیرد؛ ایا آسوده‌طلبی آن حضرت یا تجربه ناگوار عاشورا وی را از مشارکت بازداشته یا وی یزید را آن‌قدر آلوده و منحرف نمی‌دانسته که به تقابل با او برخیزد، یا امر دیگری وی را به اتخاذ چنین روشی کشانده بود؟ تامل در ساخت و تدابیر واقعه، آدمی را آشکارا به این نتیجه می‌رساند که ناهمراهی امام، واکنش طبیعی و اخلاقی در مقابل انگیزه یا انگیزه‌های قیام کنندگان بوده که از منظر دینی نمی‌توانست مساعدت ایشان را برانگیزد.

 

ب) امام سجاد (ع) و شورش مدینه

راویان اخبار و گزارشگران واقعه حره،در اینکه امام سجاد (ع) در شورش مردم حضور نداشته، اتفاق نظر دارند، چنانکه بر آنند یزید در توصیه خود به مسلم بن عقبه، آن حضرت را به طور خاص و با ذکر نام، از تعرض سپاه استثنا کرده و به جدیت خواسته بود تا حرمت حضرت را نگاه دارد (بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 330؛ ابن اعثم، احمد، 1411ق: 164؛ ابن کثیر، ابوالفداء، 1408ق: 8، 220). آورده‌اند امام برای تبری خویش از شورش یا انکار آن و دوری از هیاهوی پیش‌آمده از شهر مدینه بیرون رفت و برای اعلام بی‌طرفی هر چه بیشتر، بنا به تقاضای مروان که پناهگاه امویان در زمان اخراجشان بود،

 

در عملی انسان‌دوستانه[8] خانواده‌اش را در حمایت خود گرفت[9] تا از تعدی مردم در امان بمانند[10]. علاوه بر این‌ها، بنا بر خبری، رسما اقدام شورشیان را مردود دانست و آن را مذمت کرد (دینوری، احمد، 1960م: 268). همین رویکرد و توصیه، موجب شد تا شامیان پس از فروخواباندن شورش، از هر گونه تعرض به آن حضرت بپرهیزند و وقتی مسلم، پس از سلطه بر مدنیان، از یکایک آنان خواست تا به بردگی یزید را بیعت کنند، امام را از آن استثنا کرد و بدیشان ملاطفت نمود (مسعودی، بی‌تا: 265؛ حمیری، 1984م: 193).

همراهی نکردن امام قطعا داوری متفاوتی را درباره واقعه پدید می‌آورد، به‌ویژه اگر دغدغه‌های پیشوایانه آن حضرت، همراه با حس دردمندانه‌ای که پس از رخداد عاشورا یافته بود، در نظر آید، پیچیدگی قضیه افزون می‌شود. چنانکه گفته شد، این ناهمراهی نمی‌توانست زاده مسائل پیش‌گفته یا اعتراضی به ناشایستگی رهبران قیام[11] بوده باشد، لذا بازخوانی راز و انگیزه‌ شورشیان، رمز رفتار امام را می‌گشاید، اما پیش از آن لازم است رویکردهای عرضه شده، به اختصار مرور شود[12].

 

ج) رویکردهای ارائه شده در تبیین شورش مدینه

چند نظریه در باب علل و عوامل شورش اهل مدینه بیان کرده‌اند:

1-رویکرد مذهبی و عاطفی؛

دسته‌ای از نویسندگان، اعتراض مردم مدینه را زاده شور کربلا و برآمده از خشمی دانسته‌اند که مسلمانان از مواجهه دستگاه خلافت با خاندان رسول خدا پیدا کرده بودند، چنانکه برخی شورش‌ها مثل قیام توابین به گونه مستقیم از آن ناشی شده بود (طبری، محمد، 1403ق: 2، 498؛ بلاذری، احمد، 1394ق: 5، 205). تردیدی نیست که شهادت امام حسین (ع) و یارانش تاثیر بسیار شگرف بر شیعیان به جای گذاشت (جلوب، جون، 1966م: 109 و 112) و سرنوشت غم‌انگیز نواده پیامبر (ص)، عواطف اخلاقی و مذهبی مردم را به هم ریخت (جعفری، سید حسین محمد، 1366ش: 261). مسعودی آن را در تحریک مردم موثر می‌داند (مسعودی، علی، 1374ش: 73، 2) و بلعمی از قیام مردم به دنبال واقعه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا، به منظور واگذاری خلافت به علی بن الحسین (ع) سخن می‌راند (بلعمی، 1378ش: 4، 719-720) پسینیان، چون امیر علی بر آنند که فجایع و کشتار کربلا عالم اسلام را به لرزه درآورد. او می‌نویسد: این احساسات در مدینه به‌قدری سخت و شدید بود که یزید برای فرونشاندن هیجان آن‌جا، یک نفر را به عجله تمام به حکومت فرستاد. اهل مدینه به صواب‌دید معاریف شهر، هیئتی به دمشق فرستادند که برای یاران و کسان حضرت حسین (ع) در مصائب وارده چاره‌ای بجویند، ولی هیئت نام‌برده با حال تنفر از زندگی زشت و نفرت‌انگیز یزید و رفتار بدی که با آن‌ها شده بود، مراجعت نمودند، مردم شهر این حال را که دیدند در غضب شدند، برای خلع او از سلطنت برخاستند و فرماندار را از شهر بیرون کردند (امیر علی، 1366ش: 95) و در جای دیگر آورده است: سرنوشت غم‌انگیز حسین و کودکان او موجی از بیزاری در دنیای اسلام به وجود آورد و تغییر ناگهانی عواطف که از آن ناشی شد سرانجام موجب نجات و رستگاری "دین" گردید (امیر علی، 1366ش: 278).

برای این رویکرد در متون اولیه البته می‌توان پشتوانه‌ای یافت، چنانکه تمسک عبدالله بن زبیر به این حادثه در بدنمایی چهره یزید جالب توجه است. وی در تحریک مردم گفت: به خدا حسین را کشتند در حالی که شب زنده‌داری‌اش زیاد بود و روزهای بسیاری را روزه داشت و در آنچه اینان در آن قرار دارند [امر حکومت] چه از نظر دین و چه از نظر فضل، سزاوارتر بود (العش، یوسف، 2005م: 174-175؛ جلوب، جون، 1966م: 109). این تمسک، بی‌گمان ناشی از نوع نگاه مردم به آن حادثه بود که وی برای پیشبرد اهداف خود از آن بهره جست (نک: ابن اثیر، 1371ش: 3، 275). همچنین علاقه‌مندی برخی از سران قیام، چون ابن مطیع به امام حسین (ع) می‌تواند موید این دیدگاه باشد (ابن عبدربه، 1404ق: 5، 125)، هرچند در خطابه‌ها و سخنان باقی‌مانده از رهبران این قیام، نکته‌ای که آشکارا حاکی از این تاثیرگذاری باشد، دیده نمی‌شود، به آسانی نمی‌توان انگیزه اصلی و محوری شورشیان را در این مقوله جست.

 

2- رویکرد اخلاقی و ارزشی

برخی دیگر معتقدند که آگاهی یافتن تفصیلی از شخصیت غیراخلاقی یزید عنصر اصلی قیام بود. با این توضیح که مدنیان هرچند از شخصیت یزید و نوع تعامل وی با دیانت و مسلمانان بی‌اطلاع نبودند، اقدام عثمان بن محمد بن ابوسفیان، والی نوپای مدینه، در اعزام دسته‌ای از بزرگان به شام و دربار یزید، که البته به قصد ایجاد پیوند بیشتر انجام شده بود، نتیجه عکس داد؛ زیرا آنان در ملاقات با یزید، رفتارهایی را مشاهده کردند که با شاخصه‌های اسلامی همسویی نداشت و طبعا چشم‌پوشی از آن‌ها ممکن نبود. از این رو پس از بازگشت به مدینه، به‌رغم هدایایی که از او گرفته بودند، پرده از کارهای یزید برداشتند، از وی تبری جستند و از خلافت خلعش کردند. عبدالله بن حنظله که به اتفاق فرزندانش در این سفر حضور داشت، پس از بازگشت به ایراد سخن علیه یزید پرداخت و اظهار داشت: اگر غیر فرزندانم یاوری نداشته باشم، به جهاد با او خواهم رفت و پذیرش هدایا را نیز در راستای یافتن قوایی برای مبارزه با او ذکر کرد. پس از این مردم برخاستند و با او بیعت کردند (خلیفه، 1414ق: 148 به بعد). برخی این ملاقات و گفت‌وگو را تابع خواسته یزید ذکر می‌کنند (طبری، 1403ق: 4، 368) که برای اثبات مشروعیت خویش و خنثی‌سازی تبلیغات عبدالله بن زبیر در حجاز، به آن روی کرد (بلاذری، 1394ق: 5، 320)، اما ناآشنایی‌اش با فرهنگ اصیل اسلامی، او را به خطا کشاند و به شکل غلطی از مدنیان پذیرایی کرد که نه‌تنها خوشایندشان نشد، بلکه موجب تنفر بیش از پیش آنان گردید (یعقوبی، بی‌تا: 2، 186) این رویکرد نیز تا حدی می‌تواند موجب تشدید اعتراض مردمی گردد، اما توان بسیج همگان علیه دستگاه حاکمیت را ندارد.

 

3- رویکرد مبتنی بر فشار اقتصادی و مالی

دسته‌ای به مقوله تقاضای ارسال مالیات مدینه به شام اشاره کرده و آن را علت شورش برشمرده‌اند. می‌گویند وقتی عامل مالیات معاویه از والی مدینه خواست تا همانند دیگر سال‌ها گندم و خرما به شام حمل نماید، مردم جلوی او را گرفتند و از دادن اموال ممانعت کردند. این امر به تعارض میان والی و مردم انجامید، در نتیجه مردم بر او و خویشانش از بنی‌امیه تاختند و آنان را از شهر بیرون راندند و سنگبارانشان کردند (یعقوبی، بی‌تا: 2، 190). دینوری به تفصیل از این عامل سخن می‌راند و راز اصلی شورش را در آن می‌داند (1418ق: 1، 229) از نویسندگان امروزی هم برخی چنین باوری دارند (زرگری‌نژاد، 1381ش: 175).

 

4- رویکرد قوم‌گرایی و رقابت دیرینه

دسته‌ای از نویسندگان معاصر بر عنصر نژادی و رقابت‌های قومی انگشت می‌نهند (نک: بیضون، 1403ق: 250 به بعد) و بر آنند که رقابت‌های جنوبی و شمالی ریشه‌دار در سرزمین حجاز که در عهد نبوی تا حدی رنگ باخته بود، به‌ویژه با قدرت‌یابی امویان، از نو شکوفا شد و زمینه‌ چالش‌هایی را فراهم کرد که یکی از آن‌ها شورش مدینه بود (نک: واسعی، 1392ش: 27 به بعد و 138 به بعد) چنانکه برخی از رفتارهای خلیفه موید این رویکرد است؛ گماردن افراد ناپخته اموی به ولایت مدینه (طبری، محمد، 1375ش: 7، ص3096-3098) و همچنین نوع مواجهه‌ای که کارگزاران خلافت با رقیبان خود داشتند. آورده‌اند وقتی عمرو بن سعید در زمانی پیش‌تر، جایگزین ولید اموی امیر مدینه شده بود، از فرمانده گزمه شهر، مصعب بن عبدالرحمن بن عوف خواست تا خانه‌های بنی‌هاشم و آل زبیر را تخریب کند و وقتی او حاضر به چنین کاری نشد، عمرو بن زبیر را به جایش برگزید و به دست او خواسته خویش را عملی ساخت (اصفهانی، 1415ق: 5، 52). این رفتارهای تحریک‌آمیز می‌تواند ذیل رویکرد پیش‌گفته ارزیابی شود. بر این اساس آنچه عامل اصلی قیام مدنیان قلمداد می‌شود، رقابت‌های قومی و تحرکات اقتدارجویانه یا ریاست‌طلبانه قبیله‌ای است.

این رویکردها البته قابل اعتنا و تأملند و واقعیت آن است که همه آنچه به‌مثابه علت شمرده شده، در تحریک مردم مدینه و نیز مقابله شامیان تاثیر داشته است و انکار آن از منظر مطالعات تاریخی و جامعه‌شناسی تاریخی، علمی شمرده نمی‌شود؛ اما پرسش اساسی آن است که آیا هیچ یک از آن‌ها می‌تواند علت اصلی و نقش محوری رخداد را تبیین کند؟ فرضیه نوشتار آن است که علت اصلی را در جای دیگری باید جست که با کنشگری امام سجاد (ع) الگوی برتر مسلمانی و پیشوای آگاه زمان، سازگار باشد؛ چرا که بی‌گمان او بر اساس واقعیت‌هایی تصمیم گرفته، نه از روی ترس یا دنیاخواهی. آن حضرت چون قیام مردم را امری دینی و معطوف به اصلاح جامعه نمی‌دانست، نتوانست با آن همراهی کند. بر این اساس، علت شورش را در امر دیگری باید جست.

 

د) بازیافت حقوق سیاسی- اجتماعی؛ برداشتن فاصله میان انتظار و دست‌آورد

گرچه تبیین دقیق وقایع و رویدادهای اجتماعی آسان نیست؛ با کاوش در منابع تاریخی و استقرای نسبی می‌توان به گمانه مقرون به واقعی دست زد و با پشتوانه دسته‌ای از شواهد، آن را به‌مثابه نظریه ابراز داشت. در خصوص قیام مردم مدینه، ضمن آنکه چند عاملی بودن مورد قبول این نوشتار است، عامل اصلی را احساس دور شدن و محروم ماندن مدنیان از حقوقی می‌داند که پس از اسلام از آن خود ساخته بودند. تاریخ به روشنی گواهی می‌دهد که مدنیان در شکل‌گیری حکومت اسلامی، بقای اسلام و تکوین حیات مسلمانی نقشی برجسته داشته‌اند (ابان، 1375ش: 62؛ دیاربکری، بی‌تا: 1، 353؛ نک: ابوزهره، 1425ق: 1، 444 به بعد) و همین امر موجب شد تا پیامبر اعظم (ص) به بهانه‌های مختلف و در زمان‌های گوناگون، از یک سو زبان به ستایش آنان بگشاید و آنان را بزرگ دارد و از دیگر سو رعایت حال آنان را به دیگران توصیه نماید (نک: بلاذری، 1394ق: 5، 18؛ قزوینی، 1373ش: 158). نقش‌آفرینی چشمگیر و نیز توصیه‌های پیامبر (ص)، به طور طبیعی انتظاری را در مدنیان ایجاد کرده بود، که به مراتب از آنچه در دوره‌های بعد در اختیار داشتند، بیشتر بود و طبعا در پی فرصتی بودند تا حقوق خویش را استیفا نمایند و جایگاه قبلی یا درخور خویش را بازیابند.

شهر مدینه که به تعبیر ابن کثیر، با هجرت رسول خدا (ص) به آنجا، پناهگاه اولیا و بندگان صالح، دژ مستحکم مسلمانان و خانه هدایت مومنان شد (ابن کثیر، 1408ق: 8، 216)، فارغ از تبارشناسی ساکنانش که از هاشمیان بوده‌اند یا اموی و از منطقه جنوبی و یمانی به شمار می‌رفته‌اند یا شمالی و حجازی، خود موضوعیت یافته بود؛ مدینه در حفظ جان رسول خدا (ص) و مسلمانان اولیه و بارور شدن اسلام به شدت نقش آفرید و همین امر موجب شد تا پیامبر، آن را شهر خویش بخواند (بخاری، 1401ق: 3، 25؛ یاقوت حموی، 1397ق: 1، 939 و 3، 751) و توصیه‌هایی درباره آن داشته باشد (ابن کثیر، 1408ق: 8، 224؛ ابن بطریق، 1407ق: 322؛ سبط بن جوزی، 1418ق: 259-260).

این دست سخنان موجب شد صحابه و به‌ویژه خلفای رسول خدا (ص) همچنان مدینه را مرکز اسلام بدانند، ساکنانش را محترم بدارند و سنت نبوی را در حیات آنان بجویند، ولی گذر زمانه، رقیبان دیروز را که امروز خود داعیه مسلمانی داشتند، به عرصه اقتدار کشاند[13]؛ آنان که مترصد فرصتی بودند تا سروری خویش را نشان دهند[14]. امارت یزید بن ابوسفیان در شام و پس از وی جانشینی معاویه که از سوی عمر بدو واگذار گردید، سرآغاز وارونگی سیاست اسلامی بود که با خلافت عثمان که البته طی پروژه‌ای صورت بسته بود (خطبه شقشقیه، چرچی زیدان، 1372ش: 5، 61)، کامل شد، چنانکه آورده‌اند ابوسفیان با خلیفه شدن عثمان گفت: ای بنی‌امیه اکنون که خلافت در دست شما قرار گرفته، آن را مانند گوی به همدیگر پاس دهید و نگذارید از دست شما بیرون رود. سوگند به آن کسی که ابوسفیان به آن سوگند یاد می‌کند، نه دوزخی هست و نه بهشتی. بدین گونه از آنچه پیش آمد ابراز خرسندی کردند (ثقفی، 1373ش: 483). عثمان نیز، چنانکه ابوسفیان بدو گوشزد کرده بود (مقریزی، 1370ش: 59)، خویشاوندان اموی خود را بر کارهای حکومتی گمارد و آنان را بر مردم مسلط کرد، حکومت ولایات و شهرها را به آن‌ها داد، زمین‌های مزروعی و املاک فراوان به ایشان بخشید و بیت‌المال و خراج و صدقات را در اختیارشان قرار داد، دستشان را باز گذاشت تا هر کاری می‌خواهند انجام دهند (ثقفی، 1373ش: 483).

 

در این فرایند، طبیعی بود که نه‌تنها مدنیان، بلکه غیر امویان مکی نیز به حاشیه رانده شوند. از این رو گفته‌اند: هنگامی که عثمان به خلافت رسید با اینکه به عمر قول داده بود عاملان او را از کار برکنار نکند، هوز یک سالی از این تعهد نمی‌گذشت که به عزل و نصب گسترده گماشتگان پیشین پرداخت. سعد بن ابی‌وقاص را از حکومت کوفه برداشت و خویشاوندان خود ولید بن عقبه بن ابی‌معیط را که به پیغمبر دروغ گفته و آیه نبأ درباره‌اش نازل شده بود، به جای او گمارد و چون فساد این حاکم بر مردم کوفه، گران آمد او را برداشت و مردی از آل امیه (سعید بن عاص) را به حکومت نصب نمود. سعد بن ابی‌سرح را که به پیامبر دروغ بست و پس از مسلمانی کافر شد و دیگر بار پس از فتح مکه از بیم، خود را مسلمان خواند، ولایت مصر داد. ابوموسی اشعری را که از یمانیان بود و از جانب عمر بر بصره حکومت می‌کرد، چند سالی در این شغل باقی گذاشت ولیکن قریش و مخصوصا خویشاوندان خلیفه متوجه شدند که سررشته سه ولایت را قریش در دست دارد، کوفه در دست ولید، شام در دست معاویه و مصر در دست عمروعاص است، یعنی حاکمان این سه ولایت همه از «مضری»اند و تنها بصره مانده است که ابوموسی اجنبی (یمنی) بر آن حکومت دارد. می‌گویند مردی مضری از بنی‌ضبه نزد عثمان رفت و گفت: مگر کودکی در میان شما نیست که او را بزرگ انگارید و حکومت بصره را به او بدهید، این پیر تا چه وقت باید در آنجا باشد. سرانجام عثمان او را عزل کرد (شهیدی، 1359ش: 71-72).

این نگاه که از پیش آغاز شده بود، همچنان ادامه یافت و از نگاه تنگ اموی- اجنبی، به شامی- مدنی مبدل شد؛ چراکه شام عهده‌دار اقتدار سیاسی خلیفه اموی و حافظ دیانت متمایزی بود که البته امویان سردمدار آن بودند. رقابت شامی- مدنی البته یک‌باره حاصل نشد. از زمانی که این دیار به عنوان مرکز حکومت اسلامی شناسایی گردید و معاویه خود را خلیفه مسلمانان خواند، جبهه جدیدی پدید آمد که صحنه‌گردانان آن از اسلام، جز آنچه معاویه و هم‌اندیشانش به آنان آموخته و با روایت‌سازی کوشیده بودند تا خود را اساس اسلام نشان داده (ابن عساکر، 1415ق: 1، 284 به بعد و 336 به بعد) و مخالفت با خود را به‌مثابه انحراف از دین قلمداد کنند (ابن حنبل، بی‌تا: 3، 499؛ الهیثمی، 1408ق: 10، 60)، چیزی نمی‌دانستند. اینان بیشتر اهل جهاد و جنگ‌آوری بودند تا اهل خردورزی و دانشمندی (رازی، 1371ق: 1، 29) و از همین جاست که وقتی با قتل عثمان مواجه شدند و پیراهن خون‌آلود وی را به دست آوردند، بیش از پنجاه هزار نفر به خواست معاویه زیر پیراهن خونین او جمع شدند و با اشک چشم، ریش‌های خود را خضاب کردند تا انتقام خون او را بگیرند (دینوری، 1960م: 142). بدیهی بود که چنین وضعیتی نمی‌توانست خوشایند آنانی باشد که برای اسلام کوشیده و در باروری آن از همه دارایی خویش گذشته بودند. مدنیان که بزرگان علم و فقیهان دین را با خود داشتند (رازی، 1371ق: 1، 29) به خوبی از آنچه پیش می‌آمد آگاهی داشتند و منتظر فرصتی بودند تا شامیان را به جای خود بنشانند، هرچند این رویکرد در نسل بعدی، بیشتر هویت سیاسی یافته بود تا دینی. البته روشن است که برای شامیان چنین تدبیری پذیرفتنی نبود و در مقام مقابله از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند، چنانکه واقعه حره به خوبی آن را نشان داده است.

 

ه) دغدغه‌های غیرارزشی؛ راز ناهمراهی امام

آنچه محرک مدنیان برای خیزش علیه حاکمیت یزید بود، بیش از هر چیزی، تلاش برای دست یافتن به موقعیت از دست رفته سیاسی و به تبع آن دینی بود که آنان را به انتظار فرصتی نشانده بود تا خواسته خود را عملی سازند. رفتن هیئتی از مدینه به شام و دیدار حضوری با یزید و مشاهده رفتار او، همچنین اوضاع حاکم بر جامعه مدینه، مکه و شام، و نیز بحران عاطفی پدید آمده از پس واقعه عاشورا، آنان را به تحلیلی مبتنی بر سستی دستگاه خلافت و امکان براندازی آن کشاند که هم نسل قدیم را که دغدغه دین داشتند ارضا می‌کرد و هم نسل جدید را که در پی بازیافت موقعیت سیاسی بودند، بسیج می‌کرد؛ تصوری که ریشه در احساس حقارت مدنیان در مقابل شامیان داشت و ذیل "فاصله میان انتظار مدنیان و یافته‌های آنان (اصطیاد)" خودنمایی می‌کرد و طبیعی بود که جرقه کوچک یا بهانه خردی آنان را علیه دست‌اندرکاران این وضعیت بشوراند، چنانکه چنین شد.

بنابراین به زعم این نوشتار، قیام حره برای احقاق حقوق سیاسی و شهروندی رخ داده بود، بی آنکه دغدغه‌های دینی یا نقش‌آفرینی دیگر عوامل در آن به صورت کامل و صددرصدی نادیده انگاشته شده باشد. همین نقطه کانونی انحراف از مسیر ارزش‌های دینی بود، هرچند راه دیگری شاید فراروی مدنیان برای احقاق حقوق از دست رفته‌شان متصور نبود. این اقدام چون نه بر اصول اسلامی و آموزه‌های ارزشی استوار بود، نه در راستای تقویت حیات اجتماعی یا توسعه ارزش‌های انسانی و نه از دورنمای روشنی بهره داشت، دسته‌ای از بزرگان مدینه، از جمله امام سجاد (ع) را به کناره‌گیری کشاند (طبری، 1403ق: 4، 372؛ ابن اثیر، 1385ق: 4، 113؛ ابن کثیر، 1408ق: 8، 219)، در حالی که در نگاه اولیه او می‌بایست جلودار مبارزه با یزید و دستگاه حاکمیتش باشد. بی‌گمن امام سجاد (ع) از انتقام خون شهدای کربلا استقبال می‌کرد، اما وقتی دغدغه‌های مردم را در چیزی یافت که با مبانی ارزشی اسلامی ناساز بود، نه‌تنها با آنان همراه نشد، بلکه ناصوابی حرکت آنان را علنی به رخشان کشید (طبری، 1403ق: 486، 5؛ ابن اثیر، 1371ش: 245، 11) و بی‌پروا از ملامت‌های احتمالی از آنان دوری گزید.

 

نتیجه

با توجه به آنچه گذشت، راز همراهی نکردن امام سجاد (ع) در واقعه حره را تا حدی می‌توان گمانه زد. هرچند مردم مدینه پس از واقعه عاشورا و به دنبال رفتار شنیع یزید با خاندان رسول خدا (ص) بر ضد وی شوریدند و نیز با وجود اینکه رهبران قیام، بر ناشایستگی یزید و انحطاط اخلاقی جامعه از ارزش‌های دینی انگشت نهاده بودند، اما آنچه انگیزه اصلی و پیشرونده عموم مردم بود، فسق و فجور یزید و دغدغه اصلاح جامعه و به کرسی نشاندن حق نبود، بلکه این رقابت سیاسی و اجتماعی بود که مردم مدینه را علیه شامیان تحریک کرده بود و شاید با این ذهنیت که بحران‌های پیش‌آمده رمق حاکمیت را ستانده و به آسانی می‌توان با آن مقابله کرد، به این سبب دست به شورش زدند، اما امام سجاد (ع) که از چنین نگرش‌هایی به دور بود، به کناره‌گیری از آن روی کرد تا از یک سو بر رفتار شورشیان صحه نگذارد و از دیگر سو در خون‌ریزی و آبروبری مردم سهیم نباشد.

روشن است که غرض این مقال مخدوش کردن شخصیت همه شورشیان نیست، بلکه غرض آن است که رویکرد حاکم بر فضای جامعه مدینه، چیز دیگری بود. از این رو دسته‌ای از بزرگان مدینه، از آن کناره گرفتند و حتی امام سجاد (ع) با پناه دادن خانواده مروان، به گونه‌ای اقدام مدنیان را با پرسش مواجه نمود. آن حضرت با اینکه تا آخر عمر خود، در مدینه زیست، هیچ‌گاه از آن واقعه سخن به میان نیاورد، چنان‌که هرگز با نیروهای مقابل نیز همراه نشد، بلکه خود مسیر دیگری را پیمود که در همیشه تاریخ الگوی حق‌پویان است.