- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۳۶۶۴
- شماره مطلب: ۹۱۹۲
-
چاپ
گنج در کنج خرابه است
پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا
باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا
باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی
گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا
چشم! بعد تو پدر دیر نمیخوابم اگر
با عبایت بکشی وقت سحر روی مرا
نگران من و من هم نگران لب تو
گله این است: نبوسی تو اگر روی مرا
مثل آن غنچه که از ظلم خزان پرپر شد
برده تا شام، سحر باد فغان بوی مرا
گنج در کنج خرابه است، در این شکی نیست
زده چوگان شهادت به هدف گوی مرا
بنشین عمه کنارم، گذر عمر ببین
که رسانده لب دریای پدر جوی مرا
-
حج وداع
با پای پیاده از سفر آمد و رفت
از «حج وداع» مختصر آمد و رفتاو بر سر جسم شهدا تا دم ظهر
هفتاد و دو بار چون پدر آمد و رفت -
دریای علوم
خورشید برای بار پنجم شده خاموش
منظومۀ حیدر شده با آه هم آغوش
دریای علوم، حضرت باقر شده مسموم
یکدست شده در غم او شیعه سیه پوش
-
من از کودکی پیر هیئت شدم
حسینی شدم، دل ندادم به غیر
نه میخانه رفتم، نه معبد نه دیر
من از کودکی پیر هیئت شدم
«جوانی کجایی که یادت به خیر»
گنج در کنج خرابه است
پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا
باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا
باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی
گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا
چشم! بعد تو پدر دیر نمیخوابم اگر
با عبایت بکشی وقت سحر روی مرا
نگران من و من هم نگران لب تو
گله این است: نبوسی تو اگر روی مرا
مثل آن غنچه که از ظلم خزان پرپر شد
برده تا شام، سحر باد فغان بوی مرا
گنج در کنج خرابه است، در این شکی نیست
زده چوگان شهادت به هدف گوی مرا
بنشین عمه کنارم، گذر عمر ببین
که رسانده لب دریای پدر جوی مرا