- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۱۲
- بازدید: ۳۳۰۹
- شماره مطلب: ۹۰۷
-
چاپ
غزل عاشورایی سعید بیابانکی
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
لبانمان همه خشکند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
نیامد آنکه سبویی عطش بنوشدمان
هزار سال گذشته است و چشمها به درند
چه رفته بر سر آن دستهای آبآور
که خیمههای عطشسوز تشنۀ خبرند
کجاییاند مگر این سران سرگردان؟
که از تمام شهیدان روزگار، سرند
فراز نی دو لبت را به سوختن واکن
که شاعران به مضامین ناب، تشنهترند
به حیرتاند زمین و زمان که بر سر نی
شرر فشاندی و نیزارها پر از شکرند
نخواندهاند مگر حج ناتمام تو را
که حاجیان به حج رفته باز هم حجرند
شبی بیا به تسلای این عزا خانه
که نالههای غریبانۀ بیتو بیاثرند
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصلی تو و این بیتها چه مختصرند
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
غزل عاشورایی سعید بیابانکی
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
لبانمان همه خشکند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
نیامد آنکه سبویی عطش بنوشدمان
هزار سال گذشته است و چشمها به درند
چه رفته بر سر آن دستهای آبآور
که خیمههای عطشسوز تشنۀ خبرند
کجاییاند مگر این سران سرگردان؟
که از تمام شهیدان روزگار، سرند
فراز نی دو لبت را به سوختن واکن
که شاعران به مضامین ناب، تشنهترند
به حیرتاند زمین و زمان که بر سر نی
شرر فشاندی و نیزارها پر از شکرند
نخواندهاند مگر حج ناتمام تو را
که حاجیان به حج رفته باز هم حجرند
شبی بیا به تسلای این عزا خانه
که نالههای غریبانۀ بیتو بیاثرند
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصلی تو و این بیتها چه مختصرند