- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۲۵۴۴
- شماره مطلب: ۸۷۰۴
-
چاپ
خدام بی ادعا
سرتاسر محلهمان غرق ماتم است
حرف از حسین و زینب و ماه محرم است
دیدم میان کوچه جوانی پر از شعور
حی علی الْعزا به لبش بود، غرق شور
میگفت: نذر خون خدا جان مادرم
دم از حسین میزنم و اشک میخرم
با روی خوش رساند به مجلس غریبهای
با هم زدند سر در هیئت کتیبهای
دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است
بی تاب و عاشقانه، گرفتار دلبر است
هر کار سخت بود، خودش گفت میکند
کفش هر آنکه آمده را جفت میکند
رندی کنار در به همه چای تازه داد
چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد
با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش
قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش
با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود
یک بچه، باز قلک خود را شکسته بود
میگفت زیر لب: کم من را قبول کن
از من دوباره سینهزدن را قبول کن
رحمت به مادری که ارادت میآورد
فرزند خویش را سوی هیئت میآورد
از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است
با چادرش مدافع فرهنگ زینب است
دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب
لات محله بود ولی گفت زیر لب:
زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد
دیگ سیاه روضه، مرا رو سپید کرد
آمد به سوی من پدری پیر و محترم
میگفت: گوش کن به من و این نصیحتم
اینجا هر آنچه خرج کنی سود میکنی
خود را عزیز خانۀ معبود میکنی
جانم فدای نوکر و دربان هیئتش
جانم فدای پیرغلامان هیئتش
هر کس به قدر معرفتش کار میکند
با اشتیاق صحبت از یار میکند
در اوج کار که پر از اخلاص میشدند
گریان برای حضرت عباس میشدند
مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه
هر یک گرفتهاند اجازه ز فاطمه
خدام درگهش همه بی ادعا شدند
با اینکه خستهاند، ولی یک صدا شدند
دیدم دم از رفاقت دیرینه میزنند
محکمتر از همه به سر و سینه میزنند
چون شیر پاک خورده همه گریه میکنند
مانند بچه مرده همه گریه میکنند
گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد
در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد
گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب
گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب
گفتند: تشنه کام سرش را بریدهاند
گفتند: روی سینۀ آقا دویدهاند
گفتند: این غریب، میان وطن نبود
جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
خدام بی ادعا
سرتاسر محلهمان غرق ماتم است
حرف از حسین و زینب و ماه محرم است
دیدم میان کوچه جوانی پر از شعور
حی علی الْعزا به لبش بود، غرق شور
میگفت: نذر خون خدا جان مادرم
دم از حسین میزنم و اشک میخرم
با روی خوش رساند به مجلس غریبهای
با هم زدند سر در هیئت کتیبهای
دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است
بی تاب و عاشقانه، گرفتار دلبر است
هر کار سخت بود، خودش گفت میکند
کفش هر آنکه آمده را جفت میکند
رندی کنار در به همه چای تازه داد
چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد
با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش
قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش
با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود
یک بچه، باز قلک خود را شکسته بود
میگفت زیر لب: کم من را قبول کن
از من دوباره سینهزدن را قبول کن
رحمت به مادری که ارادت میآورد
فرزند خویش را سوی هیئت میآورد
از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است
با چادرش مدافع فرهنگ زینب است
دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب
لات محله بود ولی گفت زیر لب:
زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد
دیگ سیاه روضه، مرا رو سپید کرد
آمد به سوی من پدری پیر و محترم
میگفت: گوش کن به من و این نصیحتم
اینجا هر آنچه خرج کنی سود میکنی
خود را عزیز خانۀ معبود میکنی
جانم فدای نوکر و دربان هیئتش
جانم فدای پیرغلامان هیئتش
هر کس به قدر معرفتش کار میکند
با اشتیاق صحبت از یار میکند
در اوج کار که پر از اخلاص میشدند
گریان برای حضرت عباس میشدند
مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه
هر یک گرفتهاند اجازه ز فاطمه
خدام درگهش همه بی ادعا شدند
با اینکه خستهاند، ولی یک صدا شدند
دیدم دم از رفاقت دیرینه میزنند
محکمتر از همه به سر و سینه میزنند
چون شیر پاک خورده همه گریه میکنند
مانند بچه مرده همه گریه میکنند
گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد
در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد
گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب
گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب
گفتند: تشنه کام سرش را بریدهاند
گفتند: روی سینۀ آقا دویدهاند
گفتند: این غریب، میان وطن نبود
جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود