- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۸۲۹
- شماره مطلب: ۷۰۶۲
-
چاپ
گل محمدی
غم تو سوخته تا مغز استخوانم را
بریده درد فراق، اینچنین امانم را
دلم میانۀ میدان و بسته دست و زبان
چگونه رام دل خود کنم زبانم را
من از بضاعت خود جز دو گل نیاوردم
قبول درگه خود ساز ارمغانم را
فروختم به بهای محبت تو حسین
گل محمدی گوشۀ دکانم را
بیا و غنچۀ باغ مرا گلاب بگیر
خدا نگیر گلاب «حسین جانم» را
و پاک باخته بودم، که پاک یادم رفت
«و ان یکاد» پی کودکان بخوانم را
خوشم که هر دو «أمیری حسین» میخوانند
که سربلند تو کردند خاندانم را
سرم به سایۀ محراب توست حالا که
شکستهاند دو گلدستۀ اذانم را
میان سم ستوران فقط خودت دیدی
چنان به باد سپردند دودمانم را
نیامدم پی تشییع تا نبینمشان
برای بعد تو انباشتم توانم را
شدند طعمۀ باد فنا که حس نکنند
نسیم رد شده از بین گیسوانم را
شدند طعمۀ تیر و کمان مبادا که
نشانشان بدهم قامت کمانم را
دفاع کرب و بلا جنگ و جنگ شام، دفاع
چرا نشان ندهم قدرت بیانم را؟
دو آزمایش سنگین، فقط خدا بکند
که خوب پس بدهم هر دو امتحانم را
حسین زنده نبیند خدای ناکرده
ز روی نیزه دو سرباز نوجوانم را
-
پادشاه و گدا
همین که در محرم تو روضه خوانده میشود
دل همه به کربلای تو کشانده میشود
فقط به مجلس حسین میشود به چشم دید
که پادشاه، پهلوی گدا نشانده میشود
-
کوه تجربه
قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا
بیا به کوفه، ولی بیکفن به کوفه نیا
من از خیانت این شهر، کوه تجربهام
برای تجربه اندوختن به کوفه نیا
-
بوسه از روی ماه
بوسه از روی ماه میگیرم
زیر نورش پناه میگیرم
چشمم از بس ضعیف و کم سو شد
راه را اشتباه میگیرم
-
غم جانگداز
شدم اسیر غمی جانگداز پشت سرت
و زندهام به دو نذر و نیاز پشت سرتیکی به نذر دوباره تو را بغل کردن
و دوم اینکه شوم سرفراز پشت سرت
گل محمدی
غم تو سوخته تا مغز استخوانم را
بریده درد فراق، اینچنین امانم را
دلم میانۀ میدان و بسته دست و زبان
چگونه رام دل خود کنم زبانم را
من از بضاعت خود جز دو گل نیاوردم
قبول درگه خود ساز ارمغانم را
فروختم به بهای محبت تو حسین
گل محمدی گوشۀ دکانم را
بیا و غنچۀ باغ مرا گلاب بگیر
خدا نگیر گلاب «حسین جانم» را
و پاک باخته بودم، که پاک یادم رفت
«و ان یکاد» پی کودکان بخوانم را
خوشم که هر دو «أمیری حسین» میخوانند
که سربلند تو کردند خاندانم را
سرم به سایۀ محراب توست حالا که
شکستهاند دو گلدستۀ اذانم را
میان سم ستوران فقط خودت دیدی
چنان به باد سپردند دودمانم را
نیامدم پی تشییع تا نبینمشان
برای بعد تو انباشتم توانم را
شدند طعمۀ باد فنا که حس نکنند
نسیم رد شده از بین گیسوانم را
شدند طعمۀ تیر و کمان مبادا که
نشانشان بدهم قامت کمانم را
دفاع کرب و بلا جنگ و جنگ شام، دفاع
چرا نشان ندهم قدرت بیانم را؟
دو آزمایش سنگین، فقط خدا بکند
که خوب پس بدهم هر دو امتحانم را
حسین زنده نبیند خدای ناکرده
ز روی نیزه دو سرباز نوجوانم را