- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۵۱۰۰
- شماره مطلب: ۶۷۴۰
-
چاپ
بند سوم: در حیرت فرات
گم گشتهام دوباره که پیدا کنم تو را
در من نهان شدی که هویدا کنم تو را
ای ماه آذرخش دمی مکث کن بتاب
تا یوسف هزار زلیخا کنم تو را
لاجرعهام به سر مکش ای سکر سینه چاک
بگذار جرعه جرعه تمنّا کنم تو را
سقای مست سوختگان علم به دوش
باب المراد دیر و مصلّا کنم تو را
خورشید مهر در شب بیدار بیدلان
آیینۀ شکفتۀ رویا کنم تو را
بین خیام و علقمه بر بوم ریگها
رنگی زدم که مظهر دریا کنم تو را
مشکی کشیدهام که به دندان بگیریاش
در حیرت فرات تماشا کنم تو را
چشم سبو، مشبّک و بازو، دو جوی خون
تا در بسیط هوش معمّا کنم تو را
فریــاد «یا اخـای» تو بر بیکـران نشست
آن کوه و آن شکوه غریب از کمر شکست
-
بند دهم: خروجی معراج
شمس الرکاب زین شرف را یراق کن
رخصت ز حق گرفته و رفع نفاق کن
فتحی ورای سیر فروبستۀ زمان
در بیکران علم خدا با براق کن
-
بند نهم: تَـلِّ حضور ..
بر در زدم هوار که دیوار بشنود
در تار و پود آینه زنگار بشنود
حاشا کسی که مشق هلاهل نکرده است
«احلی من العسل» ز لب یار بشنود
-
بند هشتم: أنَا العَبد
«من» بازتاب اشهد در خون تپیده است
هر صبح و شام آن سر بر نی دمیده است
من، «من یزید» دارد و از هر شریعهاش
فوّارهای به سمت عطش قد کشیده است
-
بند هفتم: حَبلُ المَتین
در گوشۀ افق پل رنگین کمان زدی
هفتاد و دو بهشت زمرّد فشان زدی
تا پاسدار خون تو خون خدا شود
بطلان به خطّ کوفی «خطّ امان» زدی
بند سوم: در حیرت فرات
گم گشتهام دوباره که پیدا کنم تو را
در من نهان شدی که هویدا کنم تو را
ای ماه آذرخش دمی مکث کن بتاب
تا یوسف هزار زلیخا کنم تو را
لاجرعهام به سر مکش ای سکر سینه چاک
بگذار جرعه جرعه تمنّا کنم تو را
سقای مست سوختگان علم به دوش
باب المراد دیر و مصلّا کنم تو را
خورشید مهر در شب بیدار بیدلان
آیینۀ شکفتۀ رویا کنم تو را
بین خیام و علقمه بر بوم ریگها
رنگی زدم که مظهر دریا کنم تو را
مشکی کشیدهام که به دندان بگیریاش
در حیرت فرات تماشا کنم تو را
چشم سبو، مشبّک و بازو، دو جوی خون
تا در بسیط هوش معمّا کنم تو را
فریــاد «یا اخـای» تو بر بیکـران نشست
آن کوه و آن شکوه غریب از کمر شکست