- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۸۶۳
- شماره مطلب: ۶۶۲۶
-
چاپ
بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهد جان
دیروز گفته بودند، تنش کفن ندارد
بابا رسیده با سر، ولی بدن ندارد
این کودک سه ساله، با اشک و آه و ناله
جز گوشۀ خرابه، بیت الحزن ندارد
بگذار تا بسوزم، پای سر بُریده
شمع دلم علاجی، جز سوختن ندارد
بر خارها دویدم، آه از جگر کشیدم
سه ساله دختر تو، جانی به تن ندارد
در بین هجمۀ غم، یک تن نگفت با خود
طفلی که داغ دیده، سیلی زدن ندارد
خوردم ز بس که سیلی، لکنت زبان گرفتم
طفلت توان آنکه، گوید سخن ندارد
یک بوسه از لبانت، بر من ببخش ای گُل
این غنچه فرصتی تا، پرپرشدن ندارد
بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهد جان
میلی به بازگشت، سوی وطن ندارد
با اشک غم «وفائی»، بر لوح خاک بنویس
بابا کفن ندارد، دختر کفن ندارد
-
هیهات منّا الذله
خواندی حدیث خود را، هیهات منّا الذله
پیچید بین صحرا، هیهات منّا الذله
تو فاطمی سرشتی، با خون خود نوشتی
در موجی از بلایا، هیهات منّا الذله
-
سلام ما به دل داغدیدۀ سجّاد
سلام ما به مدینه، به قبلۀ جانش
سلام ما به رسول الله و گلستانش
سلام ما به حریمی که مهبط وحی است
که جبرئیل امین خادم است و دربانش
-
دل شعلهور
از شرار دل من چشم ترم میسوزد
دل من بیشتر از زخم سرم میسوزد
مثل نخلی که فتاده است کنار دریا
دل گرفته شرر و چشم ترم میسوزد
-
علقمه عطر گل یاس گرفت
چه بلایی است خدایا به سرم آمده است؟
از ره دور غمی در نظرم آمده است
تا پذیرای غمی سخت شوم، باردگر
اشک غم بدرقۀ چشم ترم آمده است
بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهد جان
دیروز گفته بودند، تنش کفن ندارد
بابا رسیده با سر، ولی بدن ندارد
این کودک سه ساله، با اشک و آه و ناله
جز گوشۀ خرابه، بیت الحزن ندارد
بگذار تا بسوزم، پای سر بُریده
شمع دلم علاجی، جز سوختن ندارد
بر خارها دویدم، آه از جگر کشیدم
سه ساله دختر تو، جانی به تن ندارد
در بین هجمۀ غم، یک تن نگفت با خود
طفلی که داغ دیده، سیلی زدن ندارد
خوردم ز بس که سیلی، لکنت زبان گرفتم
طفلت توان آنکه، گوید سخن ندارد
یک بوسه از لبانت، بر من ببخش ای گُل
این غنچه فرصتی تا، پرپرشدن ندارد
بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهد جان
میلی به بازگشت، سوی وطن ندارد
با اشک غم «وفائی»، بر لوح خاک بنویس
بابا کفن ندارد، دختر کفن ندارد