- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۵۸۱
- شماره مطلب: ۶۵۳۰
-
چاپ
قصور این همه شمشیر قد بلندت کرد
همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
تو در مبارزه بارز شده جوانمردی!
رها کن آینه با سنگ، دیده بوسی را
نبات، طعم عمود است و نقل مزۀ سنگ
خدا به خیر کن این مجلس عروسی را
سفیدی وسط سینه بر نمیتابد
هلال قرمز این نعلهای طوسی را
قصور این همه شمشیر قد بلندت کرد
به شوق قصر ببین رقص چاپلوسی را
غریبه راه ندارد به بزم ابن غریب
برو ببند در روضۀ خصوصی را
-
راوی زخمهای دیرین
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطرههاست
و پر از روزهای شیرین است
-
طوقی دل
طوقی دلم به گنبدت زائر شد
پرچم که سیاه شد قلم شاعر شد
پیک از طرف فاطمه آورده خبر
پیراهن مشکی شما حاضر شد
-
زبور اشک
روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک
خورشید غبطه میخورد اینجا به نور اشک
داودهای مرثیه از راه میرسند
با آیههای تشنه لبی از زبور اشک
یک شب به رونمایی این شعرها بیا
در محفل صمیمی ما با حضور اشک
قصور این همه شمشیر قد بلندت کرد
همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
تو در مبارزه بارز شده جوانمردی!
رها کن آینه با سنگ، دیده بوسی را
نبات، طعم عمود است و نقل مزۀ سنگ
خدا به خیر کن این مجلس عروسی را
سفیدی وسط سینه بر نمیتابد
هلال قرمز این نعلهای طوسی را
قصور این همه شمشیر قد بلندت کرد
به شوق قصر ببین رقص چاپلوسی را
غریبه راه ندارد به بزم ابن غریب
برو ببند در روضۀ خصوصی را