- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۱/۰۱
- بازدید: ۱۱۵۷۵
- شماره مطلب: ۶۱۰۰
-
چاپ
شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم
مینویسم جگر حیدر و زهرا آمد
آفتاب سحر حیدر و زهرا آمد
جلوهای از هنر حیدر و زهرا آمد
اولین تاج سر حیدر و زهرا آمد
نیمۀ ماه خدا، قرص قمر پیدا شد
روزه ام با رطب نام حسن جان وا شد
چه جلال و جبروتی چه جمالی دارد
گوشۀ لعل لبش وه که چه خالی دارد
برترین سید دنیاست چه شالی دارد
زینت دوش نبی سیر کمالی دارد
مادرش فاطمه با خندۀ او میخندد
دور بازوش علی حرز نجف میبندد
کوری چشم حسودان چقدر ماه شده
یوسف از دیدن او معتکف چاه شده
نقش انگشتریاش عزه لله شده
منکر صلح حسن کافر و گمراه شده
تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است
پسر عاص چنین قافیه را باخته است
عاشق از جلوۀ معشوق سخن میگوید
از میو بوسه به پیمانه زدن میگوید
یک نفر وقت مناجات به من میگوید:
نیمه شب هر که الهی به حسن میگوید...
از دل عرش به او فاطمه گویدجانم
شب وصل است و الهی به حسن میخوانم
دست خالی نرود هرکه به او رو بزند
نشده سائل او پرسه به هر کو بزند
پیش او حاتم طایی است که زانو بزند
یا حسن گوید و پیوسته دم از او بزند
مینشاند همه را بر سر یک خوان نعیم
چه میآید به حسن لفظ کریم بن کریم
در حدیث آمده که عقل مجسم، حسن است
نوۀ ارشد پیغمبر اکرم، حسن است
بازدم نام حسین بن علی، دم حسن است
حیدر بی مَثَل خط مقدم حسن است
مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علی است
مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علی است
از لب او صد و ده کوزه عسل میریزد
آسمان پیش قدمهاش زحل میریزد
از سر و روی حسن واژۀ یل میریزد
به خدا کرک و پر اهل جمل میریزد...
اگر او در وسط معرکه پا بگذارد
نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد
بانی جنگ جمل داشت تماشا میکرد
تیغ در دست حسن حل معما میکرد
رجز حیدریاش بود که غوغا میکرد
روی لبهای علی خنده شکوفا میکرد
ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد
سر بدزدید ... حسن نه ...ملک الموت آمد
به علی رفته که تیغ سخنش برنده است
مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است
این که در جنگ جمل زلزلهای افکنده است
به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کنده است
رجزش ولولهای در دل صحرا انداخت
نیزۀ او شتر سرخ جمل را انداخت
عشق تو عاشق بی تاب عمل میآرد
قمر روی تو مهتاب عمل میآرد
خم ابروی تو محراب عمل میآرد
خاک پای تو زر ناب عمل میآرد
روزها ذکر من این است و همه شب سخنم
شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم
هرچه داری بده در راه خدا میخواهم
در مناجات سحر از تو تو را میخواهم
بیشتر از همه توفیق غلامیخواهم
از شما یک سفر کرب و بلا میخواهم
گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم
دو سه تا پنجره فولاد برایت بزنیم
-
حنجرم آتش گرفت
از شرار زهر کینه پیکرم آتش گرفت
از جفای همسرم، خاکسترم آتش گرفت
همدم نا آشنایم، قاتل جانم شده
از جسارتهای او پا تا سرم آتش گرفت
-
جاروکش فرش عزایت جبرئیل است
آمد محرّم نبض عالم ایستاده
از حرکتش حتّی زمین هم ایستاده
ما پیرو دستور «فابک للحسین» یم
بر آفتاب دیده، شبنم ایستاده
-
لحظۀ پرواز
جادۀ وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظۀ پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانیاش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
-
ﺟﺎﺭﻭﮐﺶ ﻓﺮﺵ ﻋﺰﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺍﺳﺖ
ﺁﻣﺪ ﻣﺤﺮﻡ، ﻧﺒﺾ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺣﺘّﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﻣﺎ ﭘﯿﺮﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ « ﻓﺎﺑﮏ ﻟﻠﺤﺴﯿﻦ» ﯾﻢ
ﺑﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺒﻨﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم
مینویسم جگر حیدر و زهرا آمد
آفتاب سحر حیدر و زهرا آمد
جلوهای از هنر حیدر و زهرا آمد
اولین تاج سر حیدر و زهرا آمد
نیمۀ ماه خدا، قرص قمر پیدا شد
روزه ام با رطب نام حسن جان وا شد
چه جلال و جبروتی چه جمالی دارد
گوشۀ لعل لبش وه که چه خالی دارد
برترین سید دنیاست چه شالی دارد
زینت دوش نبی سیر کمالی دارد
مادرش فاطمه با خندۀ او میخندد
دور بازوش علی حرز نجف میبندد
کوری چشم حسودان چقدر ماه شده
یوسف از دیدن او معتکف چاه شده
نقش انگشتریاش عزه لله شده
منکر صلح حسن کافر و گمراه شده
تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است
پسر عاص چنین قافیه را باخته است
عاشق از جلوۀ معشوق سخن میگوید
از میو بوسه به پیمانه زدن میگوید
یک نفر وقت مناجات به من میگوید:
نیمه شب هر که الهی به حسن میگوید...
از دل عرش به او فاطمه گویدجانم
شب وصل است و الهی به حسن میخوانم
دست خالی نرود هرکه به او رو بزند
نشده سائل او پرسه به هر کو بزند
پیش او حاتم طایی است که زانو بزند
یا حسن گوید و پیوسته دم از او بزند
مینشاند همه را بر سر یک خوان نعیم
چه میآید به حسن لفظ کریم بن کریم
در حدیث آمده که عقل مجسم، حسن است
نوۀ ارشد پیغمبر اکرم، حسن است
بازدم نام حسین بن علی، دم حسن است
حیدر بی مَثَل خط مقدم حسن است
مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علی است
مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علی است
از لب او صد و ده کوزه عسل میریزد
آسمان پیش قدمهاش زحل میریزد
از سر و روی حسن واژۀ یل میریزد
به خدا کرک و پر اهل جمل میریزد...
اگر او در وسط معرکه پا بگذارد
نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد
بانی جنگ جمل داشت تماشا میکرد
تیغ در دست حسن حل معما میکرد
رجز حیدریاش بود که غوغا میکرد
روی لبهای علی خنده شکوفا میکرد
ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد
سر بدزدید ... حسن نه ...ملک الموت آمد
به علی رفته که تیغ سخنش برنده است
مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است
این که در جنگ جمل زلزلهای افکنده است
به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کنده است
رجزش ولولهای در دل صحرا انداخت
نیزۀ او شتر سرخ جمل را انداخت
عشق تو عاشق بی تاب عمل میآرد
قمر روی تو مهتاب عمل میآرد
خم ابروی تو محراب عمل میآرد
خاک پای تو زر ناب عمل میآرد
روزها ذکر من این است و همه شب سخنم
شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم
هرچه داری بده در راه خدا میخواهم
در مناجات سحر از تو تو را میخواهم
بیشتر از همه توفیق غلامیخواهم
از شما یک سفر کرب و بلا میخواهم
گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم
دو سه تا پنجره فولاد برایت بزنیم