- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۲۹۹
- شماره مطلب: ۵۷۷۷
-
چاپ
اهمّیّت دست
گر چه هر عضوی به جای خویشتن
با اهمّیّت بُوَد در مُلک تن
لیک هر عضوی چه از بالا، چه پست
در شدائد چشم دارد سوی دست
از بیان دست، یاد آمد مرا
حال دست زادۀ دست خدا
آن علمدار وفادار حسین
حضرت عبّاس، غمخوار حسین
دولت حق را امیر محترم
هم علامت بود و هم صاحبعلم
خضر بودی تشنۀ سقّاییاش
هم سکندر محو از داراییاش
آه! از آن ساعت که از تیغ جفا
شد دو دستش در صف میدان، جدا
مشک با دندان گرفت آن نامدار
تا رسانَد آب بر اطفال زار
شد نشان تیر، آن مرد دلیر
آفتابش شد نهان در ابر تیر
بس نشسته تیر، او را پربهپر
شد چو مهری با شعاعی جلوهگر
ناگهان از تیر قوم بدشعار
مشک شد دارای چشم اشکبار
دید چون بیدستیاش، خصم عنود
دست بگْشود و زدش بر سر عمود
از سمند افتاد بر خاک هلاک
زد ندای «یا اخا! ادرک اخاک»
-
بستان عشق
چون به دشت کربلا، سلطان عشق
مانْد تنها در صف میدان عشق
لشکر غم، حملهور از شش طرف
دشمنان از چار جانب بسته صف
-
بلاگردان شاه
خردسالی در حریم شاه بود
نام او شهزاده عبدالله بود
عاقبت خود را ز زینب وارهانْد
خویشتن را در حضور شه رسانْد
-
محرم اسرار
چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا
بار افکندند ارباب ولا
هر که از آن وعدهگاه افتاد دور
عشق کردش جذب تا یابد حضور
-
نیکونهاد
روز عاشورا چو قوم دینتباه
حملهور گشتند بر خرگاه شاه،
گرم شد بازار هفتاد و دو تن
مشتری، حق؛ جنس، جان؛ جنّت، ثمن
اهمّیّت دست
گر چه هر عضوی به جای خویشتن
با اهمّیّت بُوَد در مُلک تن
لیک هر عضوی چه از بالا، چه پست
در شدائد چشم دارد سوی دست
از بیان دست، یاد آمد مرا
حال دست زادۀ دست خدا
آن علمدار وفادار حسین
حضرت عبّاس، غمخوار حسین
دولت حق را امیر محترم
هم علامت بود و هم صاحبعلم
خضر بودی تشنۀ سقّاییاش
هم سکندر محو از داراییاش
آه! از آن ساعت که از تیغ جفا
شد دو دستش در صف میدان، جدا
مشک با دندان گرفت آن نامدار
تا رسانَد آب بر اطفال زار
شد نشان تیر، آن مرد دلیر
آفتابش شد نهان در ابر تیر
بس نشسته تیر، او را پربهپر
شد چو مهری با شعاعی جلوهگر
ناگهان از تیر قوم بدشعار
مشک شد دارای چشم اشکبار
دید چون بیدستیاش، خصم عنود
دست بگْشود و زدش بر سر عمود
از سمند افتاد بر خاک هلاک
زد ندای «یا اخا! ادرک اخاک»