- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۹۸۲
- شماره مطلب: ۵۷۱۰
-
چاپ
قتیل سرفراز
کودک نورَس، قتیل سرفراز
خاسته از گاهواره، عشقباز
عشقباز نودمیده، طفل خُرد
مقتدای عاشقان سالخورد
هین! مگو کاو طفل بوده است و صغیر
ظاهرش اصغر به باطن بس کبیر
گریهی او نز برای شیر بود
گریهی او ز اشتیاق تیر بود
چون سواران، تاخت در صفّ بلا
مرکبش، دست خدیو کربلا
چون که از انصار، کس دیگر نمانْد
شاه را جز یک علی اصغر نمانْد
از چپ و از راست چون یاری ندید
کرد آوازی که هر گوشی شنید
باشد آیا یک تن از اهل قبول؟
که شود یاری دِه آل رسول
جان خود سازد به راه ما فدا
که به گوش اصغر آمد این ندا
از میان گاهواره، خویشتن
درفکنْد اندر زمین، یعنی که من
شاه آمد، شاهزاده برگرفت
راه آن میدان پُرلشکر گرفت
گفت: یا رب! غیر از این یک شیرخوار
کس ندارم تا تو را آرم نثار
کرد از آن پس با درون دردناک
سوی ناپاکان میدان، روی پاک
گفت: آخر، ای گروه ناپسند!
این همه جور و تطاول تا به چند؟
خود گرفتم من که در کیش شما
قتل من حقّ است و خون من، هبا
خود چه باشد جُرم طفل شیرخوار؟
اللَّه! اللَّه! این چه ظلم است و چه کار؟
طفل، عاری از گناه و از خطاست
خاصه طفلی کز نژاد مصطفاست
زآن گروه بدسرشت و بدنهاد
شاه دین را هیچ کس پاسخ نداد
کافری بنْهاد تیری در کمان
کرد حلق تشنهی او را نشان
تیر کین بر آن گلوی پاک زد
خود، گلوی پاک او را چاک زد
تیر بگْذشت از گلوی نازکش
شاه را بشْکافت بازو، ناوکش
عاشقانه آب مژگان میفشرد
خون ز حلق شاهزاده میستُرد
میفشانْد آن گاه سوی آسمان
کای خدای این جهان و آن جهان!
باش آگه کاین گروه سستعهد
خود چها کردند با این طفل مهد
رستخیز افتاد اندر نه فلک
حق تعالی گفت با قوم مَلَک:
بنْگرید آن کودک گهواره را
آن گلوی تشنهی صدپاره را
که ز خیل عاشقان نیکعهد
گوی سبقت درربود این طفل مهد
با لب خشک و درون پُر ز تف
گشته تیر عشق را حلقش، هدف
نیک دارید این امانت را عزیز
ای ملائک! تا به روزِ رستخیز
چونکه از شست مخالف خوْرد تیر
بر گلوی اصغر ناخورده شیر،
زآن لب و دندانِ چون قند و شکر
خوش تبسّم کرد بر روی پدر
لب ز خنده زآن سپس بر هم نهاد
جان شیرین، روی دست شاه داد
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
قتیل سرفراز
کودک نورَس، قتیل سرفراز
خاسته از گاهواره، عشقباز
عشقباز نودمیده، طفل خُرد
مقتدای عاشقان سالخورد
هین! مگو کاو طفل بوده است و صغیر
ظاهرش اصغر به باطن بس کبیر
گریهی او نز برای شیر بود
گریهی او ز اشتیاق تیر بود
چون سواران، تاخت در صفّ بلا
مرکبش، دست خدیو کربلا
چون که از انصار، کس دیگر نمانْد
شاه را جز یک علی اصغر نمانْد
از چپ و از راست چون یاری ندید
کرد آوازی که هر گوشی شنید
باشد آیا یک تن از اهل قبول؟
که شود یاری دِه آل رسول
جان خود سازد به راه ما فدا
که به گوش اصغر آمد این ندا
از میان گاهواره، خویشتن
درفکنْد اندر زمین، یعنی که من
شاه آمد، شاهزاده برگرفت
راه آن میدان پُرلشکر گرفت
گفت: یا رب! غیر از این یک شیرخوار
کس ندارم تا تو را آرم نثار
کرد از آن پس با درون دردناک
سوی ناپاکان میدان، روی پاک
گفت: آخر، ای گروه ناپسند!
این همه جور و تطاول تا به چند؟
خود گرفتم من که در کیش شما
قتل من حقّ است و خون من، هبا
خود چه باشد جُرم طفل شیرخوار؟
اللَّه! اللَّه! این چه ظلم است و چه کار؟
طفل، عاری از گناه و از خطاست
خاصه طفلی کز نژاد مصطفاست
زآن گروه بدسرشت و بدنهاد
شاه دین را هیچ کس پاسخ نداد
کافری بنْهاد تیری در کمان
کرد حلق تشنهی او را نشان
تیر کین بر آن گلوی پاک زد
خود، گلوی پاک او را چاک زد
تیر بگْذشت از گلوی نازکش
شاه را بشْکافت بازو، ناوکش
عاشقانه آب مژگان میفشرد
خون ز حلق شاهزاده میستُرد
میفشانْد آن گاه سوی آسمان
کای خدای این جهان و آن جهان!
باش آگه کاین گروه سستعهد
خود چها کردند با این طفل مهد
رستخیز افتاد اندر نه فلک
حق تعالی گفت با قوم مَلَک:
بنْگرید آن کودک گهواره را
آن گلوی تشنهی صدپاره را
که ز خیل عاشقان نیکعهد
گوی سبقت درربود این طفل مهد
با لب خشک و درون پُر ز تف
گشته تیر عشق را حلقش، هدف
نیک دارید این امانت را عزیز
ای ملائک! تا به روزِ رستخیز
چونکه از شست مخالف خوْرد تیر
بر گلوی اصغر ناخورده شیر،
زآن لب و دندانِ چون قند و شکر
خوش تبسّم کرد بر روی پدر
لب ز خنده زآن سپس بر هم نهاد
جان شیرین، روی دست شاه داد