- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۹۴۴
- شماره مطلب: ۵۵۴۶
-
چاپ
نالۀ نی
نالهی نی است، ای دل! یا که از لب شاه است؟
یا که نخلهی طور و نغمهی «اَنَا الله» است؟
داستان دستان است، از فراز شاخ گل
یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟
گر چه بانوان یکسر، بیسرند و بیسالار
لیک شاهد مقصود، شمع جمع این راه است
او چو شمع کاشانه، بانوان چو پروانه
یا چو خوشهی پروین، گِرد خرمن ماه است
ای همای بیهمتا! سایه را مگیر از ما
سایهی سرت ما را، خیمه است و خرگاه است
شهسوار من! آرام، بر پیادگان رحمی
پای همرهی لنگ است، دست چاره کوتاه است
ای که سربلندی تو! زیر پای خود بنْگر
زآن که نازنینان را، سر به خاک درگاه است
از فراز نی لطفی، کن به گوشهی چشمی
زآن که بیپناهان را، گوشهای پناگاه است
از لب روانبخشت، زنده کن دل ما را
گر چه نغمهی این نی، دلخراش و جانکاه است
آن که با غمت ساز است، همنشین و همراز است
دود سینهی سوزان یا که شعلهی آه است؟
غمگسار بیمارت، داغدار دیدارت
گریهی شبانگاه و نالهی سحرگاه است
از دو چشم بیدارش وز غم دل زارش
آن یگانه غمخوارش، واقف است و آگاه است
-
خاتون داغ دیده
ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!
چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده
بیمحمل و عماری، بیآشنا و یاری
سرگَرد هر دیاری، خاتون داغدیده
-
دلیل گمشدگان
تا تو شدی کشته ما، بیسر و سامان شدیم
یکسره سرگشتهی کوه و بیابان شدیم
خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا
به لجّهی غم اسیر، دچار توفان شدیم
-
وعدۀ ما و تو
جلوهی روی تو بود، طور مناجات ما
کعبهی کوی تو بود، قبلهی حاجات ما
شربت دیدار تو، آب حیات همه
صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما
نالۀ نی
نالهی نی است، ای دل! یا که از لب شاه است؟
یا که نخلهی طور و نغمهی «اَنَا الله» است؟
داستان دستان است، از فراز شاخ گل
یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟
گر چه بانوان یکسر، بیسرند و بیسالار
لیک شاهد مقصود، شمع جمع این راه است
او چو شمع کاشانه، بانوان چو پروانه
یا چو خوشهی پروین، گِرد خرمن ماه است
ای همای بیهمتا! سایه را مگیر از ما
سایهی سرت ما را، خیمه است و خرگاه است
شهسوار من! آرام، بر پیادگان رحمی
پای همرهی لنگ است، دست چاره کوتاه است
ای که سربلندی تو! زیر پای خود بنْگر
زآن که نازنینان را، سر به خاک درگاه است
از فراز نی لطفی، کن به گوشهی چشمی
زآن که بیپناهان را، گوشهای پناگاه است
از لب روانبخشت، زنده کن دل ما را
گر چه نغمهی این نی، دلخراش و جانکاه است
آن که با غمت ساز است، همنشین و همراز است
دود سینهی سوزان یا که شعلهی آه است؟
غمگسار بیمارت، داغدار دیدارت
گریهی شبانگاه و نالهی سحرگاه است
از دو چشم بیدارش وز غم دل زارش
آن یگانه غمخوارش، واقف است و آگاه است