- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۲۹۷
- شماره مطلب: ۵۵۲۵
-
چاپ
دشت غمانگیز
سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟
به خاک و خون، تن صد چاک و بیسرت که کشیده؟
کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟
که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده
پدر! ز بعد تو آتش زدند خیمهی ما را
به آشیانهی مرغی، کس این ستم، نشنیده
به سوی شام ببین، عازمم برای اسیری
پدر! سکینهی زار تو کی پیاده دویده؟
ز جای، خیز و ببین در میان دشت غمانگیز
که رنگ از رخ طفلان، ز ترس خصم، پریده
ز جای، خیز و ببین اهلبیت خونجگرت را
چه رنجها نکشیده! چه ظلمها که ندیده!
بخوان مصیبتی از خاندان فاطمه، «شرمی»!
که کس مصائب آنها، ندیده و نشنیده
-
روزگار بیوفا
گفت زینب: ما اسیران، عزّ و جاهی داشتیم
در مدینه، منزلیّ و بارگاهی داشتیم
از مدینه، چون شدیم آواره تا در کربلا
همره خود، لشگر و میر و سپاهی داشتیم
-
شعاع شعله
دلم در حلقهی ماتم، به یارب یارب است، امشب
همان شام غریبانی که گویند، آن شب است، امشب
صدای نالهای از سرزمین نینوا آید
که گویا صاحب آن ناله، جانش بر لب است، امشب
-
لالۀ خونین
به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد
سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد
عزیز جان پیغمبر به خون خویش میغلتید
هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد
دشت غمانگیز
سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟
به خاک و خون، تن صد چاک و بیسرت که کشیده؟
کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟
که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده
پدر! ز بعد تو آتش زدند خیمهی ما را
به آشیانهی مرغی، کس این ستم، نشنیده
به سوی شام ببین، عازمم برای اسیری
پدر! سکینهی زار تو کی پیاده دویده؟
ز جای، خیز و ببین در میان دشت غمانگیز
که رنگ از رخ طفلان، ز ترس خصم، پریده
ز جای، خیز و ببین اهلبیت خونجگرت را
چه رنجها نکشیده! چه ظلمها که ندیده!
بخوان مصیبتی از خاندان فاطمه، «شرمی»!
که کس مصائب آنها، ندیده و نشنیده