- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۰۸
- بازدید: ۲۳۰۱
- شماره مطلب: ۴۹۶
-
چاپ
مرگ در کامم عموجان از عسل شیرینتر است
این پسر در عرصۀ ایثار بر یاران سر است
آنکه سرداران عالم را امام و سرور است
قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید
قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است
در کهنسالی شراب ناب گیرا تر شود
در شباب اما شراب آیا چنین سکر آور است
ای عمو جان مرگ باشد زندگی بعد از علی
من دلم لبریز از عشق علی اکبر است
عون در خون خفت و من از شور بختی زندهام
من خجل از عمهام بر سر هوای جعفر است
اذن میخواهم که اینک رو به میدان آورم
تیغ تیزم تشنه خون هزاران لشکر است
گفت نور دیده من اذن از مادر بگیر
گفت در راه تو مرگم آرزوی مادر است
مادرم خود بر کمر اینک مرا شمشیر بست
مرگ را من راغب اما مادرم راغبتر است
نور چشمانم بگو از مرگ قاسم در جواب
گفت در کامم عمو جان از عسل شیرینتر است
رفت میدان جانفشانی کرد در راه حسین
شیعیان بی شمارش را شفیع محشر است
آنچنان میآخت در میدان جوانمردانه تیغ
کاز عجب گفتند قاسم نیست این خود حیدر است
آنچنان میتاخت در آن عرصه با تدبیر اسب
کاز فلک آمد ندا این مجتبای دیگر است
آنچنان شمشیر میزد در حمایت از حسین
کاین پسر درمعرکه گویی خدا را خنجر است
آنچنان سر میبرید از خصم فرزند حسن
کاین جوان در جنگجویی گوئیا اسکندر است
یادگار مجتبی افتاد از زین بر زمین
خاندان عشق را نازم که قاسم پرور است
قاسم ای باب الحوایج قاسم ای ابن الحسن
در رثایت من غزلخوانم خدا خنیاگر است
مرگ در کامم عموجان از عسل شیرینتر است
این پسر در عرصۀ ایثار بر یاران سر است
آنکه سرداران عالم را امام و سرور است
قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید
قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است
در کهنسالی شراب ناب گیرا تر شود
در شباب اما شراب آیا چنین سکر آور است
ای عمو جان مرگ باشد زندگی بعد از علی
من دلم لبریز از عشق علی اکبر است
عون در خون خفت و من از شور بختی زندهام
من خجل از عمهام بر سر هوای جعفر است
اذن میخواهم که اینک رو به میدان آورم
تیغ تیزم تشنه خون هزاران لشکر است
گفت نور دیده من اذن از مادر بگیر
گفت در راه تو مرگم آرزوی مادر است
مادرم خود بر کمر اینک مرا شمشیر بست
مرگ را من راغب اما مادرم راغبتر است
نور چشمانم بگو از مرگ قاسم در جواب
گفت در کامم عمو جان از عسل شیرینتر است
رفت میدان جانفشانی کرد در راه حسین
شیعیان بی شمارش را شفیع محشر است
آنچنان میآخت در میدان جوانمردانه تیغ
کاز عجب گفتند قاسم نیست این خود حیدر است
آنچنان میتاخت در آن عرصه با تدبیر اسب
کاز فلک آمد ندا این مجتبای دیگر است
آنچنان شمشیر میزد در حمایت از حسین
کاین پسر درمعرکه گویی خدا را خنجر است
آنچنان سر میبرید از خصم فرزند حسن
کاین جوان در جنگجویی گوئیا اسکندر است
یادگار مجتبی افتاد از زین بر زمین
خاندان عشق را نازم که قاسم پرور است
قاسم ای باب الحوایج قاسم ای ابن الحسن
در رثایت من غزلخوانم خدا خنیاگر است