- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۷۵۶
- شماره مطلب: ۴۸۶۳
-
چاپ
دُرّ پیروزى
ندارم از غم آن حالت که گویم حالت خود را
پریشانتر شوم چون یاد آرم حسرت خود را
تو سرّ اللّهى و آگاهى از حالم ولى خواهم
بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را
به کویت از پى تجدید دیدار آمدم اینک
پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را
حسین! اى میزبان خلق! ما هستیم مهمانت
دریغ از ما مفرما رحمت بىمنّت خود را
به عنوان اسارت رفته و آزاد میآیم
به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را
به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، باز برگشتم
به نیکى دادهام انجام، مأموریّت خود را
به هر منزل تو با ما همقدم بودى ولى آخر
چرا در خانهی خولى نبردى عترت خود را؟
نبینى تا به رخسارم نشان درد و حرمان را
بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را
اگر پرسى ز من حال رقیّه دختر زارت
به آهى جانگداز ابراز دارم خجلت خود را
غم مرگ رقیّه دخترت یکباره پیرم کرد
هلالآسا نکردم بىجهت من قامت خود را
به کف نآوردم اندر این سفر من درّ پیروزى
ندادم تا ز کف آن گوهر پُرقیمت خود را
«مؤیّد»، گاهگاهى بر غم من اشک میریزد
به جان من! مگیر از او نگاه رحمت خود را
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
دُرّ پیروزى
ندارم از غم آن حالت که گویم حالت خود را
پریشانتر شوم چون یاد آرم حسرت خود را
تو سرّ اللّهى و آگاهى از حالم ولى خواهم
بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را
به کویت از پى تجدید دیدار آمدم اینک
پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را
حسین! اى میزبان خلق! ما هستیم مهمانت
دریغ از ما مفرما رحمت بىمنّت خود را
به عنوان اسارت رفته و آزاد میآیم
به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را
به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، باز برگشتم
به نیکى دادهام انجام، مأموریّت خود را
به هر منزل تو با ما همقدم بودى ولى آخر
چرا در خانهی خولى نبردى عترت خود را؟
نبینى تا به رخسارم نشان درد و حرمان را
بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را
اگر پرسى ز من حال رقیّه دختر زارت
به آهى جانگداز ابراز دارم خجلت خود را
غم مرگ رقیّه دخترت یکباره پیرم کرد
هلالآسا نکردم بىجهت من قامت خود را
به کف نآوردم اندر این سفر من درّ پیروزى
ندادم تا ز کف آن گوهر پُرقیمت خود را
«مؤیّد»، گاهگاهى بر غم من اشک میریزد
به جان من! مگیر از او نگاه رحمت خود را