- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۲
- بازدید: ۲۰۱۷
- شماره مطلب: ۴۷۶۱
-
چاپ
رحجّت سوّم
دست قدرت تا ز رخسارش نقاب انداخته
شور عشقش شورشى در شیخ و شاب انداخته
ماه اگر امشب مسیر نور خود را گم کند
نى عجب زیرا نظر بر آفتاب انداخته
کاروان سالار جانبازان، حسین بن على
رخت در منزلگه ختمى مآب انداخته
شوق دیدارش ز بام عرش تا سطح زمین
قدسیان را در ایاب و در ذهاب انداخته
مژدهی میلاد سبط رحمه للعالمین
در دل فطرس، نشاطى بىحساب انداخته
بر نثار عارض آن لالهی خندان، رسول
ز ابر چشمان، دانهها درّ خوشاب انداخته
موکب مسعود سرخیل جوانان بهشت
در سر پیر فلک، یاد شباب انداخته
حجّت سوّم که بعد از مجتبى پروردگار
قرعهی عزّت به نام آن جناب انداخته
رادمردى همچو او نادیده چشم روزگار
آسمان تا سایه بر فرش تراب انداخته
نازم آن عشقآفرینى را که جام عشق او
عاشقان را تا ابد، مست و خراب انداخته
با قیام معجزآسایش که دین را زنده کرد
از جنایات بنىسفیان، نقاب انداخته
تا به سرمنزل برآید کاروان عدل و داد
حکم او این کاروان را در شتاب انداخته
نهضتش بر مردم آزاده درس آموخته
در دل آزادمردان، انقلاب انداخته
قدرتش بین کز هجومى با دل و جان فکار
در دل انبوه لشکر، اضطراب انداخته
از هدفهاى مقدّس رو نگرداند حسین
سوز غمها گر به جانش التهاب انداخته
در همه رنج و مصائب بود راضى بر قضا
انس و جان را در عجب زین صبر و تاب انداخته
او ز جان بگذشت و جان در پیکر ایمان دمید
خون پاکش آب در این آسیاب انداخته
نخلهاى کز خون او در کربلا شد بارور
سایه بر اقطار عالم چون سحاب انداخته
فُلک عصیان «مؤیّد» را ز فیض مدح او
رحمت یزدان به دریاى ثواب انداخته
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
رحجّت سوّم
دست قدرت تا ز رخسارش نقاب انداخته
شور عشقش شورشى در شیخ و شاب انداخته
ماه اگر امشب مسیر نور خود را گم کند
نى عجب زیرا نظر بر آفتاب انداخته
کاروان سالار جانبازان، حسین بن على
رخت در منزلگه ختمى مآب انداخته
شوق دیدارش ز بام عرش تا سطح زمین
قدسیان را در ایاب و در ذهاب انداخته
مژدهی میلاد سبط رحمه للعالمین
در دل فطرس، نشاطى بىحساب انداخته
بر نثار عارض آن لالهی خندان، رسول
ز ابر چشمان، دانهها درّ خوشاب انداخته
موکب مسعود سرخیل جوانان بهشت
در سر پیر فلک، یاد شباب انداخته
حجّت سوّم که بعد از مجتبى پروردگار
قرعهی عزّت به نام آن جناب انداخته
رادمردى همچو او نادیده چشم روزگار
آسمان تا سایه بر فرش تراب انداخته
نازم آن عشقآفرینى را که جام عشق او
عاشقان را تا ابد، مست و خراب انداخته
با قیام معجزآسایش که دین را زنده کرد
از جنایات بنىسفیان، نقاب انداخته
تا به سرمنزل برآید کاروان عدل و داد
حکم او این کاروان را در شتاب انداخته
نهضتش بر مردم آزاده درس آموخته
در دل آزادمردان، انقلاب انداخته
قدرتش بین کز هجومى با دل و جان فکار
در دل انبوه لشکر، اضطراب انداخته
از هدفهاى مقدّس رو نگرداند حسین
سوز غمها گر به جانش التهاب انداخته
در همه رنج و مصائب بود راضى بر قضا
انس و جان را در عجب زین صبر و تاب انداخته
او ز جان بگذشت و جان در پیکر ایمان دمید
خون پاکش آب در این آسیاب انداخته
نخلهاى کز خون او در کربلا شد بارور
سایه بر اقطار عالم چون سحاب انداخته
فُلک عصیان «مؤیّد» را ز فیض مدح او
رحمت یزدان به دریاى ثواب انداخته