- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۰۰۸
- شماره مطلب: ۴۴۴۶
-
چاپ
تنهایى خامس آل عبا و شهادت بنى هاشم و انصار
گفت: اى صبا! ببر خبر روزگار من
از کربلا به مردم شهر و دیار من
در حضرت رسول بگو شرح حال ما
در خدمت بتول بده عرض کار من
پرسند گر ز اکبر مهروى من خبر
برگو فتاده سروقدش در کنار من
بس جوى و سرو دید در این خاکدان، فلک
کى دید همچو سرو من و جویبار من؟
جویم چه؟ چشم لیک رَود خون به جاى آب
سروم چه؟ قدّ اکبر گلگونعذار من
جویا ز حال ماه بنىهاشم ار شوند
کن عرضه حالِ چشمِ کواکبْنثار من
گر بیش از این مجال سخن گفتنت بُوَد
شرحى بگو ز قاسم در خون نگار من
از شیر و آب اگر سخنى رفت، بازگوى
کز تیر، پاره شد گلوى شیرخوار من
از یاوران من چو بپرسند، گو نمانْد
جز آهِ آتشینِ جگرسوز، یار من
پرسند گر ز حال منت، گوى کُشته شد
لبتشنه؛ تا دگر نکشند انتظار من
«دانش»، بنا نهاد بسى بیتها ز غم
برگو که چیست خوشتر از این یادگار من
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
تنهایى خامس آل عبا و شهادت بنى هاشم و انصار
گفت: اى صبا! ببر خبر روزگار من
از کربلا به مردم شهر و دیار من
در حضرت رسول بگو شرح حال ما
در خدمت بتول بده عرض کار من
پرسند گر ز اکبر مهروى من خبر
برگو فتاده سروقدش در کنار من
بس جوى و سرو دید در این خاکدان، فلک
کى دید همچو سرو من و جویبار من؟
جویم چه؟ چشم لیک رَود خون به جاى آب
سروم چه؟ قدّ اکبر گلگونعذار من
جویا ز حال ماه بنىهاشم ار شوند
کن عرضه حالِ چشمِ کواکبْنثار من
گر بیش از این مجال سخن گفتنت بُوَد
شرحى بگو ز قاسم در خون نگار من
از شیر و آب اگر سخنى رفت، بازگوى
کز تیر، پاره شد گلوى شیرخوار من
از یاوران من چو بپرسند، گو نمانْد
جز آهِ آتشینِ جگرسوز، یار من
پرسند گر ز حال منت، گوى کُشته شد
لبتشنه؛ تا دگر نکشند انتظار من
«دانش»، بنا نهاد بسى بیتها ز غم
برگو که چیست خوشتر از این یادگار من