- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۹۱۸
- شماره مطلب: ۴۳۹۶
-
چاپ
ترکیببند عاشورایی
بلبلی با سوز دل بر شاخسار کربلا
گوید آید از محرّم، نوبهار کربلا
آنکه صیدی بود از دام جلالش، نُه فلک
با کمند عشقبازی شد شکار کربلا
آسمان بر لب زند انگشت عبرت از هلال
بس که شد سرگشته و حیران ز کار کربلا
چون تن صد چاک او افتاد از زین بر زمین
در هوا بگریخت از خجلت، غبار کربلا
عاشقی در روز عاشورا ز سنگ کوفیان
زد محکها بر زر کاملعیار کربلا
آنکه از ضربت، تنش چون مصحف سیپاره شد
چون در آغوشش کشید آیا مزار کربلا؟
شد فرو آب فرات از شرمساری بر زمین
بس که بودش چشم بر ره، شهریار کربلا
پیش از آن دم کاوفتد در گردن طفلان، رسن
کاشکی بگسستی از هم، پود و تار کربلا!
گر تو را انصاف بودی، ای فلک! کی میگذشت؟
پای طفلان حسین از روی خار کربلا
کوه اگر میدید، سرو قامت عبّاس را
سیل اشکش میگذشت از جویبار کربلا
بوی خوناب جگر از کربلا آید، مگر
خورده آب از اشک زینب، لالهزار کربلا؟
بس که بی غمخوار شد، سر حلقهی لبتشنگان
زد به دورش حلقهی ماتم، حصار کربلا
با چنین حالت، حسین ار داخل محشر شود
از فغان مادرش، صد محشر دیگر شود
-
طلوع آفتاب و نعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
سپیدهدم که ز تأثیر مهر نورانی
سپهر گشت چو گاو سپید پیشانی
قلوب تیره قبطیّ شام شد روشن
چو کرد خور، ید و بیضای چور عمرانی
فرار کرد شب از پیش روشنایی روز
چنان که اهرمن از قاریان قرآنی
-
ترکیببند عاشورایی
روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد
زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد
نمود زمزمهای بلبلی به یاد گلی
که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد
چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار
که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد
-
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
-
ترکیببند عاشورایی
قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد
چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟
فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری
که قاطع شرف دودمان آدم شد
ترکیببند عاشورایی
بلبلی با سوز دل بر شاخسار کربلا
گوید آید از محرّم، نوبهار کربلا
آنکه صیدی بود از دام جلالش، نُه فلک
با کمند عشقبازی شد شکار کربلا
آسمان بر لب زند انگشت عبرت از هلال
بس که شد سرگشته و حیران ز کار کربلا
چون تن صد چاک او افتاد از زین بر زمین
در هوا بگریخت از خجلت، غبار کربلا
عاشقی در روز عاشورا ز سنگ کوفیان
زد محکها بر زر کاملعیار کربلا
آنکه از ضربت، تنش چون مصحف سیپاره شد
چون در آغوشش کشید آیا مزار کربلا؟
شد فرو آب فرات از شرمساری بر زمین
بس که بودش چشم بر ره، شهریار کربلا
پیش از آن دم کاوفتد در گردن طفلان، رسن
کاشکی بگسستی از هم، پود و تار کربلا!
گر تو را انصاف بودی، ای فلک! کی میگذشت؟
پای طفلان حسین از روی خار کربلا
کوه اگر میدید، سرو قامت عبّاس را
سیل اشکش میگذشت از جویبار کربلا
بوی خوناب جگر از کربلا آید، مگر
خورده آب از اشک زینب، لالهزار کربلا؟
بس که بی غمخوار شد، سر حلقهی لبتشنگان
زد به دورش حلقهی ماتم، حصار کربلا
با چنین حالت، حسین ار داخل محشر شود
از فغان مادرش، صد محشر دیگر شود