- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۴۸۹
- شماره مطلب: ۴۲۹۹
-
چاپ
لا یوم کیومک
روزی چنان به یاد، زمین و زمان نداشت
جوری ستاره کرد که خود در گمان نداشت
دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟
زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت
گشتند یاوران، همه مقتول و یاوری
کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت
فریاد از آن زمان! که گرفتند گِرد وی
راه برون شتافتن از آن میان نداشت
جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن
دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت
افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش
چندان که بر زمین بنشیند، توان نداشت
میرفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن
کز جُرم شیعیان بگذر، بر زبان نداشت
گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث
لیکن «سروش»! ناطقه، یارای آن نداشت
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
لا یوم کیومک
روزی چنان به یاد، زمین و زمان نداشت
جوری ستاره کرد که خود در گمان نداشت
دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟
زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت
گشتند یاوران، همه مقتول و یاوری
کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت
فریاد از آن زمان! که گرفتند گِرد وی
راه برون شتافتن از آن میان نداشت
جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن
دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت
افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش
چندان که بر زمین بنشیند، توان نداشت
میرفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن
کز جُرم شیعیان بگذر، بر زبان نداشت
گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث
لیکن «سروش»! ناطقه، یارای آن نداشت