- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۷۹۴
- شماره مطلب: ۴۲۱۴
-
چاپ
خوشا فرات!
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد
نماز بود و به محراب دستهای تو شد
حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!
دو مصرع غزل ناب دستهای تو شد
لبِ فرات، عطشناکِ طعمِ دستِ تو بود
خوشا فرات! که سیراب دستهای تو شد
شکفتگیّ دلِ غنچهها، لبِ گلها
ز باغبانیِ شاداب دستهای تو شد
چو طفلِ از عطش افسرده، مشک، دستبهدست
به گاهوارهی بیتاب دستهای تو شد
دو دست، رفت ز دست و نرفت، مشک ز دست
وفا، به شرم ز آداب دستهای تو شد
گریست چشمِ زلیخاییِ خیام، آن وقت
که چشم یوسف زهرا، به دستهای تو شد
پس از دو چشم تو، خواب خوشی نخواهد دید
نصیبِ بختِ حرم، خواب دستهای تو شد
عجب نه، روی رقیّه، اگر شود نیلی
که دور، عکس وی از قاب دستهای تو شد
به آبِ سرد، دمی پشت کردی و عمری
طواف آب، به سرداب دستهای تو شد
ادا نمود، نماز قضا شده، «تربت»
وَ این نه شعر که در باب دستهای تو شد
-
راضی نمیشوم
کمتر کسی است در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
«دلهای جمع را کند آشفته یاد من
راضی نمیشوم که کسی یاد من کند»[1]
-
هفت شهر عشق
کربلا! ای در مذاق اهل ذوق!
شعرِ سرشار از شعور و شور و شوق
ای بهین مضمونِ بکرِ شعرِ ناب!
معنی آیینه و مفهوم آب
-
رباعی از زبان حضرت رباب خاتون علیهاسلام
از بس که عطش ربوده تاب و تب تو
فرقی نبُوَد میان روز و شب تو
گیرم که پر از شیر شود سینۀ من
نیروی مکیدن نبُوَد در لب تو
خوشا فرات!
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد
نماز بود و به محراب دستهای تو شد
حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!
دو مصرع غزل ناب دستهای تو شد
لبِ فرات، عطشناکِ طعمِ دستِ تو بود
خوشا فرات! که سیراب دستهای تو شد
شکفتگیّ دلِ غنچهها، لبِ گلها
ز باغبانیِ شاداب دستهای تو شد
چو طفلِ از عطش افسرده، مشک، دستبهدست
به گاهوارهی بیتاب دستهای تو شد
دو دست، رفت ز دست و نرفت، مشک ز دست
وفا، به شرم ز آداب دستهای تو شد
گریست چشمِ زلیخاییِ خیام، آن وقت
که چشم یوسف زهرا، به دستهای تو شد
پس از دو چشم تو، خواب خوشی نخواهد دید
نصیبِ بختِ حرم، خواب دستهای تو شد
عجب نه، روی رقیّه، اگر شود نیلی
که دور، عکس وی از قاب دستهای تو شد
به آبِ سرد، دمی پشت کردی و عمری
طواف آب، به سرداب دستهای تو شد
ادا نمود، نماز قضا شده، «تربت»
وَ این نه شعر که در باب دستهای تو شد