- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۴۸۴
- شماره مطلب: ۴۰۰۰
-
چاپ
مسافر سرگردان
باز این چه نواست؟ وز کجا میآید؟
کاین نغمه به گوش، آشنا میآید
یا رب! چه غبار دلنشینی است! که باز
بر لوح دل از خاطرهها میآید
این کیست که از قصّۀ پُر غصّۀ او
غمهای دگر به انتها میآید؟
این کیست که بر پردۀ دل، چنگ زند؟
کز شور غمش، دل به نوا میآید
این کیست که هر جا گذرد، همچو بهار
بوی گل سرخ، از فضا میآید؟
این کیست که حجّ خویش ناکرده تمام؟
«لبّیک» به لب، به نینوا میآید
از شهر نبی، مسافری سرگردان
با قافلهاش به کربلا میآید
این عاشق سرگشته حسین است، حسین
کاین جا به مشیّت خدا میآید
این ذبح عظیم است که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا میآید
اکبر به شتاب از پی «ثارالله»
با قلب حسین، پابهپا میآید
قاسم که در این سفر به جای حسن است
آمد به نظر که مجتبی میآید
عبّاس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایهی زینب ز قفا میآید
گر جنگ و ستیز است، خدایا! در پیش
پس دختر زهرا به کجا میآید؟
کس نیست «حسانا»! که بپرسد ز رباب
با اصغر ششماهه چرا میآید
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
مسافر سرگردان
باز این چه نواست؟ وز کجا میآید؟
کاین نغمه به گوش، آشنا میآید
یا رب! چه غبار دلنشینی است! که باز
بر لوح دل از خاطرهها میآید
این کیست که از قصّۀ پُر غصّۀ او
غمهای دگر به انتها میآید؟
این کیست که بر پردۀ دل، چنگ زند؟
کز شور غمش، دل به نوا میآید
این کیست که هر جا گذرد، همچو بهار
بوی گل سرخ، از فضا میآید؟
این کیست که حجّ خویش ناکرده تمام؟
«لبّیک» به لب، به نینوا میآید
از شهر نبی، مسافری سرگردان
با قافلهاش به کربلا میآید
این عاشق سرگشته حسین است، حسین
کاین جا به مشیّت خدا میآید
این ذبح عظیم است که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا میآید
اکبر به شتاب از پی «ثارالله»
با قلب حسین، پابهپا میآید
قاسم که در این سفر به جای حسن است
آمد به نظر که مجتبی میآید
عبّاس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایهی زینب ز قفا میآید
گر جنگ و ستیز است، خدایا! در پیش
پس دختر زهرا به کجا میآید؟
کس نیست «حسانا»! که بپرسد ز رباب
با اصغر ششماهه چرا میآید