- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۴۱۰۹
- شماره مطلب: ۳۹۳۵
-
چاپ
تنهای تنها
ای ساربان! آهسته ران، کز دیده دریا میرود
از شهر زهرا نیمهشب، فرزند زهرا میرود
منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان
با ناله و آه و فغان، تنهای تنها میرود
ریحانۀ «خیر البشر»، کرده سوی جانان سفر
یا آن که موسایی دگر، در طور سینا میرود
قلب سکینه مشتعل، اشکش به رخ، خونش به دل
با دیدهی دریاییاش، دنبال سقّا میرود
اصغر ز دامان رباب، پر میزند بر دوش باب
با شوق پیکان بلا، همراه بابا میرود
لیلا! جوانت را ببین، با رفتن آن نازنین
گویی محمّد بر زمین، از عرش اعلا میرود
ریحانۀ باغ حسن، پوشیده بر قامت کفن
تا شوید از خون پیرهن، با شور و غوغا میرود
آید ز صحرا زمزمه، خون ریزد از چشم همه
سقّای آل فاطمه، عطشان به دریا میرود
ای آسمان! اختر فشان، بنْگر برای بذل جان
ماه بنیهاشم روان، با ماه لیلا میرود
زینب شده محملنشین، با نالههای آتشین
منزل به منزل کوبهکو، صحرا به صحرا میرود
مرغ دل «میثم» روان، گردیده با این کاروان
داده ز کف تاب و توان، همراه مولا میرود
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
تنهای تنها
ای ساربان! آهسته ران، کز دیده دریا میرود
از شهر زهرا نیمهشب، فرزند زهرا میرود
منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان
با ناله و آه و فغان، تنهای تنها میرود
ریحانۀ «خیر البشر»، کرده سوی جانان سفر
یا آن که موسایی دگر، در طور سینا میرود
قلب سکینه مشتعل، اشکش به رخ، خونش به دل
با دیدهی دریاییاش، دنبال سقّا میرود
اصغر ز دامان رباب، پر میزند بر دوش باب
با شوق پیکان بلا، همراه بابا میرود
لیلا! جوانت را ببین، با رفتن آن نازنین
گویی محمّد بر زمین، از عرش اعلا میرود
ریحانۀ باغ حسن، پوشیده بر قامت کفن
تا شوید از خون پیرهن، با شور و غوغا میرود
آید ز صحرا زمزمه، خون ریزد از چشم همه
سقّای آل فاطمه، عطشان به دریا میرود
ای آسمان! اختر فشان، بنْگر برای بذل جان
ماه بنیهاشم روان، با ماه لیلا میرود
زینب شده محملنشین، با نالههای آتشین
منزل به منزل کوبهکو، صحرا به صحرا میرود
مرغ دل «میثم» روان، گردیده با این کاروان
داده ز کف تاب و توان، همراه مولا میرود