- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۳۸۷
- شماره مطلب: ۳۷۸۹
-
چاپ
مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام
برخیز تا زنیم به دامان یار، دست
گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست
آن ماهچهرهای که به صد مهر میکشد
خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست
آن شاهزادهای که ز الطاف بیشمار
در هر کجا زند به دو صد شاهکار، دست
همچون بهشت یکسره گلزار میشود
روز حساب اگر ببرد سوی نار، دست
این دست، دستگیر همه دستها بُوَد
گیرد ز جنّ و انس و ملک، بیشمار دست
خواهی شناسیاش که بُوَد این بزرگوار؟
خیز و بزن به دامن او بندهوار، دست
باب الحوائجی که به روز ولادتش
بوسد از او شهنشه دُلدُلسوار، دست
گر اذن جنگ باشدش از شاه کربلا
ریزد به خاک و خون ز عدو برگوار، دست
عبّاس نامدار که از بیم تیغ او
گیرد به چشم، دشمن کافرشعار، دست
آتش زند به خرمن جانهای مشرکین
آن دم که میبَرَد به سوی ذوالفقار، دست
صدها هزار دست به دامان دست آن
سرلشکری که میدهد از بهر یار، دست
لرزید آسمان و زمین از مصیبتش
آن دم که قطع شد ز یمین و یسار، دست
رو کرد سوی خیمۀ فرزند مصطفی
وقتی که کرد در ره قرآن، نثار، دست
از زین فتاد و گفت که ادرک اخا! بیا
بر یاریام ز راه محبّت برآر دست
تا افکنم به پای تو همراه بذل جان
ای کاش بود بر تن من صدهزار دست!
آمد کنار کشتۀ سردار خود، حسین
از غم گذاشت بر مژۀ اشکبار، دست
آه! از دمی که دید برادر سپرده جان
بگرفت بر کمر ز غم، آن شهریار، دست
بهر سعادت ابدی، «کربلاییا»!
از دامن کرامت او بر مدار دست
-
ماه طلعت؟
نوای غم به گوش چرخ پیر است
و یا بانگ جگرسوز بشیر است
که میگوید ایا اهل مدینه
خبر آوردهام با سوز سینه
-
طفلان حضرت مسلم علیهم السّلام
قاتل کشیده خنجر برّان برای ما
در زیر تیغ بسته بُوَد دست و پای ما
از بهر کشتن این همه تعجیل از چه رو؟
ظالم! مگر چه بود به عالم، خطای ما
-
اربعین و جابر بن عبدالله انصاری
«شنیدستم که مجنون با دل زار
چو شد از مُردن لیلی خبردار»
گریبان چاک زد از بهر دلبر
به قبرستان شدی با دیدۀ تر
-
آتش و جوان هندو
چو هندو جوانی برفت از جهان
ز آتشپرستان هندوستان
به آیین خود آتش افروختند
در آتش، تن آن جوان سوختند
مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام
برخیز تا زنیم به دامان یار، دست
گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست
آن ماهچهرهای که به صد مهر میکشد
خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست
آن شاهزادهای که ز الطاف بیشمار
در هر کجا زند به دو صد شاهکار، دست
همچون بهشت یکسره گلزار میشود
روز حساب اگر ببرد سوی نار، دست
این دست، دستگیر همه دستها بُوَد
گیرد ز جنّ و انس و ملک، بیشمار دست
خواهی شناسیاش که بُوَد این بزرگوار؟
خیز و بزن به دامن او بندهوار، دست
باب الحوائجی که به روز ولادتش
بوسد از او شهنشه دُلدُلسوار، دست
گر اذن جنگ باشدش از شاه کربلا
ریزد به خاک و خون ز عدو برگوار، دست
عبّاس نامدار که از بیم تیغ او
گیرد به چشم، دشمن کافرشعار، دست
آتش زند به خرمن جانهای مشرکین
آن دم که میبَرَد به سوی ذوالفقار، دست
صدها هزار دست به دامان دست آن
سرلشکری که میدهد از بهر یار، دست
لرزید آسمان و زمین از مصیبتش
آن دم که قطع شد ز یمین و یسار، دست
رو کرد سوی خیمۀ فرزند مصطفی
وقتی که کرد در ره قرآن، نثار، دست
از زین فتاد و گفت که ادرک اخا! بیا
بر یاریام ز راه محبّت برآر دست
تا افکنم به پای تو همراه بذل جان
ای کاش بود بر تن من صدهزار دست!
آمد کنار کشتۀ سردار خود، حسین
از غم گذاشت بر مژۀ اشکبار، دست
آه! از دمی که دید برادر سپرده جان
بگرفت بر کمر ز غم، آن شهریار، دست
بهر سعادت ابدی، «کربلاییا»!
از دامن کرامت او بر مدار دست