- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۷/۰۸
- بازدید: ۱۱۶۸۴
- شماره مطلب: ۳۷۶
-
چاپ
رنگ نینوا
صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود
گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود
به خندۀ دم آخر کمی تسلی داد
به جبرئیل که از غصه، ضجهها زده بود
همان کسی که تن نیمهجان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود
در این میانه، عطش، این حقیقت مکشوف
به بوم زندگیاش رنگ نینوا زده بود
عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش
هوای نعل سم اسب و بوریا زده بود
و دید او سر ششماهه را در آن اثنا
که ناشیانه کسی روی نیزهها زده بود
دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا
به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود
هزار سال پس از او میان شعر، کسی
گریز روضۀ خود را به کربلا زده بود...
-
مقتل انگار پر از غوغا شد
کار را یکسره کرد و پا شد
دور شد از همگان، تنها شد
مقتل انگار پر از غوغا شد
سر پیراهن او دعوا شد
-
ردّ پا
از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن
چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن
جادهای هستم که پایانم تویی امّا بدان
مانده روی بغضهایم ردّپای این و آن
-
نشان کربلا
چیزی نمانده تا برسد کاروانشان
از دورها به چشم می آید نشانشان
از پردههای سردر محمل مشخص است
هرگز نداده است نسیمی تکانشان
-
السّلام علی الطفّل الرّضیع
لشگری در پیش رویش هست و تنها میرود
تا بگیرد حقّ بابا و خودش را میرود
آن چنان پیچیده بوی یاس در قنداقهاش
گوییا دارد به استقبال زهرا میرود
رنگ نینوا
صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود
گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود
به خندۀ دم آخر کمی تسلی داد
به جبرئیل که از غصه، ضجهها زده بود
همان کسی که تن نیمهجان او آن شب
به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود
در این میانه، عطش، این حقیقت مکشوف
به بوم زندگیاش رنگ نینوا زده بود
عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش
هوای نعل سم اسب و بوریا زده بود
و دید او سر ششماهه را در آن اثنا
که ناشیانه کسی روی نیزهها زده بود
دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا
به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود
هزار سال پس از او میان شعر، کسی
گریز روضۀ خود را به کربلا زده بود...