- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۹۰۷
- شماره مطلب: ۳۶۱۰
-
چاپ
کوه نجات
ای دل بپا کن بار دیگر میهمانی
از ما پذیرایی نما با روضهخوانی
مائیم و چشم ابری و سودای باران
امشب بیا لطفی نما بر حال یاران
آری بخوان از خانهدار خانۀ عشق
از باغ طوفان خورده و ویرانۀ عشق
از بانوی والامقام بیت حیدر
پروانۀ گلهای دامان پیمبر
کوه نجابت مؤمنه عاشق فداکار
دریای مواج ادب کانون ایثار
گلپوش آمد از فداکاری لبالب
انداخت خود را پشت در بر پای زینب
میگفت گریان ای که بر عالم عزیزی
قابل بدانی آمدم اینجا کنیزی
خدمتگزار خانۀ آلالهها شد
آرامش بعد از خزان لالهها شد
امّالادب شد بانوی فضل و عنایت
شد آفتاب خانۀ شاه ولایت
با درد دلهای حسن همراه میشد
همدرد زینب کار او هم آه میشد
وقتی که چشمان فلک را خواب میبرد
بهر حسینش نیمه شبها آب میبرد
آخر کتاب عشق او را آیه دادند
یک سرو بالا بر سر او سایه دادند
حق ادب را خوب این بانو ادا کرد
وقتی که عباسش به دنیا دیده وا کرد
گردانْد پیش چشم بارانیِ مولا
قنداقهاش دور سر گلهای زهرا
یعنی که عباسم فداییِ حسین است
پای ابوالفضلم رکاب زینبین است
از این حرم یعنی که رنج و غم به دور است
ناموس حق از چشم نامحرم به دور است
افسوس خیلی زود محمل بست ساقی
فرزندها رفتند و مادر ماند باقی
رفتند و مثل ابر چشمانی به در ماند
درد فراق و حسرت و خونجگر ماند
بعد از گذشت مدتی هجران صبوری
میخواست گویا سر بیاید فصل دوری
از بهر استقبال غرق شور و احساس
در دست خود بگرفت دست طفل عباس
اما بنای آرزویش گشت ویران
وقتی بشیر آمد ولی با چشم گریان
میدید دیگر نور چشمانش نبودند
آلالههای بهتر از جانش نبودند
میدید بانویی به قلب پر شراره
آورد سوغاتی برایش مشک پاره
بانو تمام هستیش را باخت ای وای
زینب به پیشش آمد و نشناخت ای وای
باران غم از چشمهای او روان بود
پیراهن خونین به دست او عیان بود
با روضه خوانیاش مدینه همنشین شد
امّالبنین ای وای دیگر بیبنین شد
کوه نجات
ای دل بپا کن بار دیگر میهمانی
از ما پذیرایی نما با روضهخوانی
مائیم و چشم ابری و سودای باران
امشب بیا لطفی نما بر حال یاران
آری بخوان از خانهدار خانۀ عشق
از باغ طوفان خورده و ویرانۀ عشق
از بانوی والامقام بیت حیدر
پروانۀ گلهای دامان پیمبر
کوه نجابت مؤمنه عاشق فداکار
دریای مواج ادب کانون ایثار
گلپوش آمد از فداکاری لبالب
انداخت خود را پشت در بر پای زینب
میگفت گریان ای که بر عالم عزیزی
قابل بدانی آمدم اینجا کنیزی
خدمتگزار خانۀ آلالهها شد
آرامش بعد از خزان لالهها شد
امّالادب شد بانوی فضل و عنایت
شد آفتاب خانۀ شاه ولایت
با درد دلهای حسن همراه میشد
همدرد زینب کار او هم آه میشد
وقتی که چشمان فلک را خواب میبرد
بهر حسینش نیمه شبها آب میبرد
آخر کتاب عشق او را آیه دادند
یک سرو بالا بر سر او سایه دادند
حق ادب را خوب این بانو ادا کرد
وقتی که عباسش به دنیا دیده وا کرد
گردانْد پیش چشم بارانیِ مولا
قنداقهاش دور سر گلهای زهرا
یعنی که عباسم فداییِ حسین است
پای ابوالفضلم رکاب زینبین است
از این حرم یعنی که رنج و غم به دور است
ناموس حق از چشم نامحرم به دور است
افسوس خیلی زود محمل بست ساقی
فرزندها رفتند و مادر ماند باقی
رفتند و مثل ابر چشمانی به در ماند
درد فراق و حسرت و خونجگر ماند
بعد از گذشت مدتی هجران صبوری
میخواست گویا سر بیاید فصل دوری
از بهر استقبال غرق شور و احساس
در دست خود بگرفت دست طفل عباس
اما بنای آرزویش گشت ویران
وقتی بشیر آمد ولی با چشم گریان
میدید دیگر نور چشمانش نبودند
آلالههای بهتر از جانش نبودند
میدید بانویی به قلب پر شراره
آورد سوغاتی برایش مشک پاره
بانو تمام هستیش را باخت ای وای
زینب به پیشش آمد و نشناخت ای وای
باران غم از چشمهای او روان بود
پیراهن خونین به دست او عیان بود
با روضه خوانیاش مدینه همنشین شد
امّالبنین ای وای دیگر بیبنین شد