- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۲۰۱۵
- شماره مطلب: ۳۵۷۸
-
چاپ
پروانهام
من خانهدار خانهای افسرده هستم
آرامش یک باغ طوفان خورده هستم
هر چند حیدر راهی این خانهام کرد
بر غنچههای کوچکش پروانهام کرد
با برگ عمرم خانه را گلپوش کردم
این باغ آتش خورده را خاموش کردم
پشت درش امدادها از رب گرفتم
تا آمدم رخصت من از زینب گرفتم
تنها بلاگردان این گلهایم اینجا
یعنی کنیز حضرت زهرایم اینجا
این خانه روزی باغی از آلالهها بود
این خانه روزی قبلهگاه لالهها بود
من را مناجات حسینم خواب میکرد
این خانه را عباس دقالباب میکرد
بر این حرم یک چشم نامحرم نیفتاد
بر این حرم یک لحظه راه غم نیفتاد
نام حسینم ذکر هر روز و شبم بود
پای ابوالفضلم رکاب زینبم بود
افسوس رفتند و نگاهم پشت در ماند
رفتند فرزندان و مادر خونجگر ماند
رفتند و نور چشمهایم رفت آن روز
دیدم خداوندا عصایم رفت آن روز
شد تیره چشمم تا که در اندوه گلها
شد کاروانی در غبار راه پیدا
دیدم که مستان رفته و ساقی نمانده
از چار فرزندم یکی باقی نمانده
گویا تمام هستیم را باختم من
آمد به پیشم زینب و نشناختم من
قامت کمان گیسو سپید و دیده تر بود
ای وای من از مادرش هم پیرتر بود
بند دلم شد با نگاهش پارهپاره
سوغات آوردند اما مشک پاره
دیدم میان روضهها و هایهایش
پیراهن خونین به روی دستهایش
دیدی چگونه سروهایم آرمیدند
دیدی عصای پیری من را بریدند
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
پروانهام
من خانهدار خانهای افسرده هستم
آرامش یک باغ طوفان خورده هستم
هر چند حیدر راهی این خانهام کرد
بر غنچههای کوچکش پروانهام کرد
با برگ عمرم خانه را گلپوش کردم
این باغ آتش خورده را خاموش کردم
پشت درش امدادها از رب گرفتم
تا آمدم رخصت من از زینب گرفتم
تنها بلاگردان این گلهایم اینجا
یعنی کنیز حضرت زهرایم اینجا
این خانه روزی باغی از آلالهها بود
این خانه روزی قبلهگاه لالهها بود
من را مناجات حسینم خواب میکرد
این خانه را عباس دقالباب میکرد
بر این حرم یک چشم نامحرم نیفتاد
بر این حرم یک لحظه راه غم نیفتاد
نام حسینم ذکر هر روز و شبم بود
پای ابوالفضلم رکاب زینبم بود
افسوس رفتند و نگاهم پشت در ماند
رفتند فرزندان و مادر خونجگر ماند
رفتند و نور چشمهایم رفت آن روز
دیدم خداوندا عصایم رفت آن روز
شد تیره چشمم تا که در اندوه گلها
شد کاروانی در غبار راه پیدا
دیدم که مستان رفته و ساقی نمانده
از چار فرزندم یکی باقی نمانده
گویا تمام هستیم را باختم من
آمد به پیشم زینب و نشناختم من
قامت کمان گیسو سپید و دیده تر بود
ای وای من از مادرش هم پیرتر بود
بند دلم شد با نگاهش پارهپاره
سوغات آوردند اما مشک پاره
دیدم میان روضهها و هایهایش
پیراهن خونین به روی دستهایش
دیدی چگونه سروهایم آرمیدند
دیدی عصای پیری من را بریدند