- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۲
- بازدید: ۱۰۵۴
- شماره مطلب: ۳۳۸۲
-
چاپ
همراه قافله
وقتی ز دل یکدلهام صد دله میرفت
دیدم که دلم همره یک قافله میرفت
چون پای دلم همسفر قافله میشد
از این دل شوریده زبانم گله میرفت
ای گمشدگان هر که حسینی است بیاید
گم گشته زهیری است که با فاصله میرفت
سر سلسلۀ عشق چو میرفت به مقتل
پای دل ما، همقدم سلسله میرفت
هر چند که تا کرب و بلا راه زیاد است
این فاصله را با مدد نافله میرفت
مروه، جبلالرحمه، صفا، گوشۀ گودال
این حاجی عشق است که با هروله میرفت
با هر قدم ناقه چو میرفت، عقیله
انگار رمق از دل آن فاضله میرفت
غافل نشود محملش از قافلهسالار
عاشق پی معشوق چه بیفاصله میرفت
هر قدر که این قافله کم فاصله میشد
انگار هیاهوی دف و هلهله میرفت
این قافله کز پیر و جوان شاکله دارد
تا مقتل مقصود چه بیمشغله میرفت
این پای یقین بود که از خاک بیابان
تا خار مغیلان به کفش آبله میرفت
بر حنجر شش ماهه نه، تا قلب پیمبر
تیری است که با قهقهۀ حرمله میرفت
هفتاد و دو آئینه شکستن هنری نیست
خورشید، سر نیزه، چهل مرحله میرفت
این آتش عشق است در آن خیمه گرفتار؟
یا که شب یلداست که از حوصله میرفت
عباس علمدار، چنان حیدر کرار
صد بار ز سرتاسر این قافله میرفت
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
همراه قافله
وقتی ز دل یکدلهام صد دله میرفت
دیدم که دلم همره یک قافله میرفت
چون پای دلم همسفر قافله میشد
از این دل شوریده زبانم گله میرفت
ای گمشدگان هر که حسینی است بیاید
گم گشته زهیری است که با فاصله میرفت
سر سلسلۀ عشق چو میرفت به مقتل
پای دل ما، همقدم سلسله میرفت
هر چند که تا کرب و بلا راه زیاد است
این فاصله را با مدد نافله میرفت
مروه، جبلالرحمه، صفا، گوشۀ گودال
این حاجی عشق است که با هروله میرفت
با هر قدم ناقه چو میرفت، عقیله
انگار رمق از دل آن فاضله میرفت
غافل نشود محملش از قافلهسالار
عاشق پی معشوق چه بیفاصله میرفت
هر قدر که این قافله کم فاصله میشد
انگار هیاهوی دف و هلهله میرفت
این قافله کز پیر و جوان شاکله دارد
تا مقتل مقصود چه بیمشغله میرفت
این پای یقین بود که از خاک بیابان
تا خار مغیلان به کفش آبله میرفت
بر حنجر شش ماهه نه، تا قلب پیمبر
تیری است که با قهقهۀ حرمله میرفت
هفتاد و دو آئینه شکستن هنری نیست
خورشید، سر نیزه، چهل مرحله میرفت
این آتش عشق است در آن خیمه گرفتار؟
یا که شب یلداست که از حوصله میرفت
عباس علمدار، چنان حیدر کرار
صد بار ز سرتاسر این قافله میرفت