- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۰
- بازدید: ۱۳۲۹
- شماره مطلب: ۲۵۴۶
-
چاپ
سمت بهار
از دگران حسن تو باشد جدا
حسن رخت جلوۀ حسن خدا
قدر شب قدر بود موی تو
رونق محراب ز ابروی تو
حسن تو آب رخ گل میبرد
بهار تو گل جامه به تن میدرد
خسرو اقلیم نجابت تویی
جمله سؤالیم و اجابت تویی
صبا به گل گوید و گل با صبا
تهنیت ولادت مجتبی
محو تو خورشید ز بخشندگی
خوبتر از او به درخشندگی
ای که تویی از همه محبوبتر
وز همه خوبان جهان خوبتر
سید سر سلسلۀ فاطمی
با نفست عطر بنیهاشمی
ای که سرانگشت تو سمت بهار
جان بهار از تو بود بیقرار
نور مه و چهرۀ تابان تو
بوی بهشت است و گریبان تو
یوسف زهرایی و گاه عبور
کوچه ز نور قدمت غرق نور
سرِّ عظیمی که نهان آمده
راز گشوده به جهان آمده
قدر وجود تو بود ناشناس
چون شب قدری تو و لبریز یاس
راه به رازت نبرد هیچکس
دور بود از تو مرا دسترس
جای مرا نیست چو در آن حریم
از در این خانه مرانم کریم
رد مکن از خانه و مشکن دلم
غمزدهام در به درم سائلم
عهد کنم همچو گدایی نجیب
در نزنم سر دهم امن یجیب
کم نشوم گر تو مرا پُر کنی
گم نشوم گر تو مرا دُر کنی
قبلۀ عباس پناهم بده
نذر حسینت کن و راهم بده
****
ای که بود خلوتی تربتت
شاهدی از بیکسی و غربتت
ز آتش خاموش تو آموخت شمع
سوختن و آب شدن بین جمع
آخر کار ای پسر فاطمه
جای گرفتی به بر فاطمه
زهر نمود ار چه خلاصت ز غم
بشکند آن دست که کرد این ستم
-
جام بلور
دلم تنگه دلم تنگه برادر
یه لشگر با تو میجنگه برادر
کمی آهستهتر جام بلورم!
که این صحرا پر از سنگه برادر
-
زنجیر...
هنگام رحیل آسمان بود
دلشوره به جان آسمان بود
افتاد به دست و پای زینب
زنجیر مگر ز محرمان بود؟
-
غنچۀ سوخته
میسوخت غنچهای ز عطش در کنار آب
گردید باغبان بر گل شرمسار آب
آگه ز شیرخواره نبودی مگر فلک!
دادی به دست آب چرا اختیار آب؟
-
باغ بنفشه
ز صحرای مصیبت کاروان ناله میآید
که یک باغ بنفشه بر مزار لاله میآید
ز جا خیز ای برادر حال خواهر را تماشا کن
سپرده دخترت را بر زن غساله، میآید
سمت بهار
از دگران حسن تو باشد جدا
حسن رخت جلوۀ حسن خدا
قدر شب قدر بود موی تو
رونق محراب ز ابروی تو
حسن تو آب رخ گل میبرد
بهار تو گل جامه به تن میدرد
خسرو اقلیم نجابت تویی
جمله سؤالیم و اجابت تویی
صبا به گل گوید و گل با صبا
تهنیت ولادت مجتبی
محو تو خورشید ز بخشندگی
خوبتر از او به درخشندگی
ای که تویی از همه محبوبتر
وز همه خوبان جهان خوبتر
سید سر سلسلۀ فاطمی
با نفست عطر بنیهاشمی
ای که سرانگشت تو سمت بهار
جان بهار از تو بود بیقرار
نور مه و چهرۀ تابان تو
بوی بهشت است و گریبان تو
یوسف زهرایی و گاه عبور
کوچه ز نور قدمت غرق نور
سرِّ عظیمی که نهان آمده
راز گشوده به جهان آمده
قدر وجود تو بود ناشناس
چون شب قدری تو و لبریز یاس
راه به رازت نبرد هیچکس
دور بود از تو مرا دسترس
جای مرا نیست چو در آن حریم
از در این خانه مرانم کریم
رد مکن از خانه و مشکن دلم
غمزدهام در به درم سائلم
عهد کنم همچو گدایی نجیب
در نزنم سر دهم امن یجیب
کم نشوم گر تو مرا پُر کنی
گم نشوم گر تو مرا دُر کنی
قبلۀ عباس پناهم بده
نذر حسینت کن و راهم بده
****
ای که بود خلوتی تربتت
شاهدی از بیکسی و غربتت
ز آتش خاموش تو آموخت شمع
سوختن و آب شدن بین جمع
آخر کار ای پسر فاطمه
جای گرفتی به بر فاطمه
زهر نمود ار چه خلاصت ز غم
بشکند آن دست که کرد این ستم