- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۴
- بازدید: ۲۴۷۹
- شماره مطلب: ۲۳۰۴
-
چاپ
آب
آنجا که آب، آب گوارا، سرد
زیر رکاب و چکمۀ او میتافت
او در زلال خویش نظر میکرد
«دریاچۀ صفا
بر سینۀ فرات
فروزان بود.»
***
در شط، عنان اسب رها کرد
کف زیر آب برد
ابری لطیف چو غفلت
خورشید لحظه را
گویی به قدر جنبش یک موج از نسیم ـ
در زیر خواب برد
ناگاه، سیلی ز خاطرات سوخته لبهای خیمهگاه
جاری به روی آینۀ صاف آب شد
دریای غیرتش متلاطم گشت
آنگاه
آن دست تابناک
با چار چشم بر سر آن آبها گریست ...
«دریایی از صفا
بر سینۀ فرات فروزان بود.»
آنجا که آب، آب گوارا، سرد
زیر رکاب و چکمۀ او میتافت
او در زلال دوست نظر کرد ...
***
مشکی به دوش دور شد از التهاب شط
امّا
تصویر این زلالی بیپایان
تا دامن ابد
در جویبار زمزمۀ تاریخ
تکرار میشود ...
آب
آنجا که آب، آب گوارا، سرد
زیر رکاب و چکمۀ او میتافت
او در زلال خویش نظر میکرد
«دریاچۀ صفا
بر سینۀ فرات
فروزان بود.»
***
در شط، عنان اسب رها کرد
کف زیر آب برد
ابری لطیف چو غفلت
خورشید لحظه را
گویی به قدر جنبش یک موج از نسیم ـ
در زیر خواب برد
ناگاه، سیلی ز خاطرات سوخته لبهای خیمهگاه
جاری به روی آینۀ صاف آب شد
دریای غیرتش متلاطم گشت
آنگاه
آن دست تابناک
با چار چشم بر سر آن آبها گریست ...
«دریایی از صفا
بر سینۀ فرات فروزان بود.»
آنجا که آب، آب گوارا، سرد
زیر رکاب و چکمۀ او میتافت
او در زلال دوست نظر کرد ...
***
مشکی به دوش دور شد از التهاب شط
امّا
تصویر این زلالی بیپایان
تا دامن ابد
در جویبار زمزمۀ تاریخ
تکرار میشود ...