- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۱۳
- بازدید: ۲۹۷۱
- شماره مطلب: ۱۵۰۷
-
چاپ
مدیون گریههای فراوان زینبم
خانه خراب عشقم و سربارِ زینبم
در به در مجالس سالار زینبم
این نعرهها و عربدهها بیدلیل نیست
یک گوشه از شلوغی بازار زینبم
هرکس به بیرق و علمش چپ نگاه کرد
با خشم من طرف شده؛ مختار زینبم
آتش بکش، به دار بزن، جا نمیزنم
جانم فداش، میثم تمار زینبم
از زخمهای گوشهٔ ابروی من نپرس
مجروح داغ دلبر و بیمار زینبم
شکر خدای عزوجل مکتبی شدم
من از دعای خیر علی، زینبی شدم
غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است
انگشت بر دهان شده، حیران زینب است
ایوب دل شکستۀ با آن همه مقام
شاگرد درس صبر دبستان زینب است
هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است
این شعلههای خیمه، گلستان زینب است
اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان
وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است
او پس گرفت هستی خود را ز گرگها
پیراهنی که مونس کنعان زینب است
امروز اگر حسینی و پابند مذهبم
مدیون گریههای فراوان زینبم
باور نمیکنم سر بازار بردنت!
نامحرمان به مجلس اغیار بردنت
از سینۀ حسین، تو را چکمهای گرفت
از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت
پای سفر نداشتی ای داغدار درد!
با یک سر بریده، به اصرار بردنت
پهلو کبود! گریه کنان تازیانهها
با خاطراتی از در و دیوار بردنت
فهمیده بود شمر غرورت شکسته است
از سمت قتلگاه علمدار بردنت
تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...
در کوچههاش مثل بدهکار بردنت
در پیش گریههای تو این گریهها کم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
-
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم
از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد
از لالههای پرپرم چیزی نگویم
-
استاد درس رزم علمدار کربلا
شاهنشه اریکۀ قدرت اباالحسن
اسطورۀ صلابت و غیرت اباالحسن
یا والی الولی، ید حق، بندۀ خلف
یا مظهر العجایب عالم، شه نجف
-
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرم است
در کوچهها، نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه، جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
-
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
مدیون گریههای فراوان زینبم
خانه خراب عشقم و سربارِ زینبم
در به در مجالس سالار زینبم
این نعرهها و عربدهها بیدلیل نیست
یک گوشه از شلوغی بازار زینبم
هرکس به بیرق و علمش چپ نگاه کرد
با خشم من طرف شده؛ مختار زینبم
آتش بکش، به دار بزن، جا نمیزنم
جانم فداش، میثم تمار زینبم
از زخمهای گوشهٔ ابروی من نپرس
مجروح داغ دلبر و بیمار زینبم
شکر خدای عزوجل مکتبی شدم
من از دعای خیر علی، زینبی شدم
غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است
انگشت بر دهان شده، حیران زینب است
ایوب دل شکستۀ با آن همه مقام
شاگرد درس صبر دبستان زینب است
هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است
این شعلههای خیمه، گلستان زینب است
اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان
وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است
او پس گرفت هستی خود را ز گرگها
پیراهنی که مونس کنعان زینب است
امروز اگر حسینی و پابند مذهبم
مدیون گریههای فراوان زینبم
باور نمیکنم سر بازار بردنت!
نامحرمان به مجلس اغیار بردنت
از سینۀ حسین، تو را چکمهای گرفت
از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت
پای سفر نداشتی ای داغدار درد!
با یک سر بریده، به اصرار بردنت
پهلو کبود! گریه کنان تازیانهها
با خاطراتی از در و دیوار بردنت
فهمیده بود شمر غرورت شکسته است
از سمت قتلگاه علمدار بردنت
تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...
در کوچههاش مثل بدهکار بردنت
در پیش گریههای تو این گریهها کم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»