- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۲
- بازدید: ۷۶۶۲
- شماره مطلب: ۱۴۳۵
-
چاپ
مسافر کربلا
شعله میکشد در من عشق آتشین تو
میکشد مرا بویی سوی سرزمین تو
میشود شروع این بار سال هجری عشقی
تا به راه میافتی مست از مدینه تو
عشق کربلا دارد، کربلا بلا دارد
با بلاکشان گفتند سرّ سرزمین تو
مثل قرص خورشیدی آنچنان تو تابیدی
تا علم به دست آمد ماه از یمین تو
ـ کو کجاست عیاری تا کند مرا یاری؟
محو شد در آن غوغا بانگ آخرین تو
«یا سیوفِ» تو تنها پاسخش رسید آقا
سی هزار شمشیرند تشنه در کمین تو
میوۀ دل طاها! جای بوسۀ زهرا
بوسه میزند حالا سنگ بر جبین تو
پیرهن نزن بالا چشم حرمله تیز است
میکشد سرک شاید قلب نازنین تو...
من گمان کنم بر نی مثل خواهرت نشناخت
صورت تو را حتی صورت آفرین تو
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
مسافر کربلا
شعله میکشد در من عشق آتشین تو
میکشد مرا بویی سوی سرزمین تو
میشود شروع این بار سال هجری عشقی
تا به راه میافتی مست از مدینه تو
عشق کربلا دارد، کربلا بلا دارد
با بلاکشان گفتند سرّ سرزمین تو
مثل قرص خورشیدی آنچنان تو تابیدی
تا علم به دست آمد ماه از یمین تو
ـ کو کجاست عیاری تا کند مرا یاری؟
محو شد در آن غوغا بانگ آخرین تو
«یا سیوفِ» تو تنها پاسخش رسید آقا
سی هزار شمشیرند تشنه در کمین تو
میوۀ دل طاها! جای بوسۀ زهرا
بوسه میزند حالا سنگ بر جبین تو
پیرهن نزن بالا چشم حرمله تیز است
میکشد سرک شاید قلب نازنین تو...
من گمان کنم بر نی مثل خواهرت نشناخت
صورت تو را حتی صورت آفرین تو