- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۷/۱۱
- بازدید: ۲۵۹۰
- شماره مطلب: ۱۳۹۴
-
چاپ
طبیعت گل سرخ محمدی این است
محرم است و زمین بار دیگر آشوبد
مدینه مویه کند، روح حیدر آشوبد
صدای نالۀ زهرا دوباره برخیزد
زمان بریزد و بر عرش محشر آشوبد
امام، خطبه «هل من معین» بخواند و باز
ز بانگ طبل و دهل دشت یکسر آشوبد
به جز زلالی لبیک، در جواب امام
عطش زبانه کشد غم سراسر آشوبد
غرض از این سخن و استعانت از کفار
بهانه بود که سرباز آخر آشوبد
برای عشق، صغیر و کبیر یکسان است
علیاصغر او مثل اکبر آشوبد
رساند اصغر ششماهه را به قربانگاه
که کودکانه بر آن قوم کافر آشوبد
اشاره میکند ای قوم: عاشقی دگر است
ز شوق سرخ شهادت به مادر آشوبد
برای عشق علی، اهل کوفه چاره کنید
به گاهواره و قنداقه اصغر آشوبد
به تیر حرمله این خطبه نیز خاتمه یافت
روایتش دل خورشید و اختر آشوبد
***
خیام مانده و یک دشت داغ و تنهایی
برای بی کسیاش چشمها تر آشوبد
میان خیمه و میدان دلی مردد داشت
کدام را بگزیند؟ که را بر آشوبد؟
لباس جنگ به تن کرد و خیمه خالی شد
به حال و روز حرمها پیمبر آشوبد...
کجاست موکب خورشید؟ ذوالجناح کجاست؟
از این خطاب خطر، رنگ خواهر آشوبد
برای گفت و شنود دوباره فرصت نیست
کند اشاره به خواهر که کمتر آشوبد
کشید دامن خود را و سر به راه نهاد
که شرط عشق چنین بود: بی سر آشوبد
***
نسیم زمزمهای میوزید: «ای عاشق
درون عاشق آشفته دلبر آشوبد
در این معاشقه تنها کسی شود کامل
که در میانۀ خونش شناور آشوبد
یقین، زمین به مدار خدا نمیچرخد
مگر گلوی تو بر تیغها برآشوبد...»
به سان حیدر کرار ذوالفقار کشید
که تا به شیوۀ او قلب لشکر آشوبد
به تاخت، تاخت نظام سپه ز هم پاشید
چنین شود سپهی گر دلاور آشوبد
قلندرانه ز صفها گذشت و میدیدند
به گله گلۀ روباه صفدر آشوبد
غبار و تشنگی و هرم آفتاب کویر
چگونه، آه چگونه مکرر آشوبد
به نیزه تکیه کند تکیه گاه کون و مکان
که با تمام سیاهی برابر آشوبد
ولی نسیم که از تیر و نیزه لبریز است
تمام قامت خورشید را درآشوبد
نه خیمه ماند و نه گوشوارۀ طفلان
به اهل بیت سپاه ستمگر آشوبد
غروبگاه تو ای آفتاب، گودالی است
که بر بهشت و به عرش و به کوثر آشوبد
***
ز شوق زیر دم تیغ بال و پر میزد
چنان که بر قفس خود کبوتر آشوبد
به غیر حضرت معشوق اعتنا نکند
به جبرئیل خروشد، به خواهر آشوبد
طبیعت گل سرخ محمدی این است
که زیر سم سواران، معطر آشوبد
طبیعت گل سرخ محمدی این است
محرم است و زمین بار دیگر آشوبد
مدینه مویه کند، روح حیدر آشوبد
صدای نالۀ زهرا دوباره برخیزد
زمان بریزد و بر عرش محشر آشوبد
امام، خطبه «هل من معین» بخواند و باز
ز بانگ طبل و دهل دشت یکسر آشوبد
به جز زلالی لبیک، در جواب امام
عطش زبانه کشد غم سراسر آشوبد
غرض از این سخن و استعانت از کفار
بهانه بود که سرباز آخر آشوبد
برای عشق، صغیر و کبیر یکسان است
علیاصغر او مثل اکبر آشوبد
رساند اصغر ششماهه را به قربانگاه
که کودکانه بر آن قوم کافر آشوبد
اشاره میکند ای قوم: عاشقی دگر است
ز شوق سرخ شهادت به مادر آشوبد
برای عشق علی، اهل کوفه چاره کنید
به گاهواره و قنداقه اصغر آشوبد
به تیر حرمله این خطبه نیز خاتمه یافت
روایتش دل خورشید و اختر آشوبد
***
خیام مانده و یک دشت داغ و تنهایی
برای بی کسیاش چشمها تر آشوبد
میان خیمه و میدان دلی مردد داشت
کدام را بگزیند؟ که را بر آشوبد؟
لباس جنگ به تن کرد و خیمه خالی شد
به حال و روز حرمها پیمبر آشوبد...
کجاست موکب خورشید؟ ذوالجناح کجاست؟
از این خطاب خطر، رنگ خواهر آشوبد
برای گفت و شنود دوباره فرصت نیست
کند اشاره به خواهر که کمتر آشوبد
کشید دامن خود را و سر به راه نهاد
که شرط عشق چنین بود: بی سر آشوبد
***
نسیم زمزمهای میوزید: «ای عاشق
درون عاشق آشفته دلبر آشوبد
در این معاشقه تنها کسی شود کامل
که در میانۀ خونش شناور آشوبد
یقین، زمین به مدار خدا نمیچرخد
مگر گلوی تو بر تیغها برآشوبد...»
به سان حیدر کرار ذوالفقار کشید
که تا به شیوۀ او قلب لشکر آشوبد
به تاخت، تاخت نظام سپه ز هم پاشید
چنین شود سپهی گر دلاور آشوبد
قلندرانه ز صفها گذشت و میدیدند
به گله گلۀ روباه صفدر آشوبد
غبار و تشنگی و هرم آفتاب کویر
چگونه، آه چگونه مکرر آشوبد
به نیزه تکیه کند تکیه گاه کون و مکان
که با تمام سیاهی برابر آشوبد
ولی نسیم که از تیر و نیزه لبریز است
تمام قامت خورشید را درآشوبد
نه خیمه ماند و نه گوشوارۀ طفلان
به اهل بیت سپاه ستمگر آشوبد
غروبگاه تو ای آفتاب، گودالی است
که بر بهشت و به عرش و به کوثر آشوبد
***
ز شوق زیر دم تیغ بال و پر میزد
چنان که بر قفس خود کبوتر آشوبد
به غیر حضرت معشوق اعتنا نکند
به جبرئیل خروشد، به خواهر آشوبد
طبیعت گل سرخ محمدی این است
که زیر سم سواران، معطر آشوبد