دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قدم در وادی تقدیر بردار!

در آن آغازهای تلخ غم‌بار

رجزخوان نعره زد آن سبزِ سالار؛

 

ـ «حسین و اضطرابِ مرگ، هیهات!

گریز از التهابِ مرگ، هیهات!‍

 

آزادمرد

چه پیش آمد که حُر زیر و زِبَر شد؟

چه پیش آمد که آن‌سان شعله‌ور شد؟

 

به روحش خرمنِ آزادگی داشت

برای سوختن آمادگی داشت

کربلای نخست

یک چشم در بهشتم و

یک چشم

دوزخی!

 

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

پرید از این رجز، خواب از سرِ حُر

مبادا بگذرد آب از سرِ حُر!

 

که بی‌تردید در خواب گران بود

در آن خوابِ گران، آشفته‌جان بود

رودی در آستانۀ دریا

آنک

مردی در آستانۀ  تردید

ایستاد

شرط سعادت ابدی حب فاطمه است

از دین به جای حلم تفاخر گرفته‌ام

اوصافی از قبیل تحجر گرفته‌ام

 

در منجلاب کبرو حسد گیر کرده‌ام

حس می‌کنم که بوی تنفر گرفته‌ام

تقدیم به جناب جبیب بن مظاهر
سرسبز

چون چشمه برآمده است سرسبز شود

با چشم تر آمده­ است سرسبز شود

 

با جاری خون به عرصۀ عاشورا

پیرانه سر آمده است سرسبز شود

تقدیم به جناب حر بن یزید ریاحی
نور شد و نیلوفر

 

عاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

 

نور در کاسۀ ظلمت‌زدۀ چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفتۀ خواب افتاد

 

کارَت از پیلۀ پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

 

زبان حال جناب زهیر

شده در آسمان شهره، شهادت

فقط خون می‌شود مهر شهادت

 

زهیرم من که با لطف نگاهت

نصیبی دارم از ظهر شهادت

می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

 

می‌کرد حس، بزرگی بار گناه خویش می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

کوتاه سروده
ما وارث ظهر داغ عاشوراییم

 

ما دلشده‌ایم و داغ بر دل داریم

بلبل صفتیم و باغ در دل داریم

 

ما وارث ظهر داغ عاشوراییم

هفتاد و دو چلچراغ در دل داریم

به خلوتیان شب عاشورا
خونبها

امام قافله را گرم راز می‌دیدند

نشسته در تب و تاب نماز می‌دیدند

 

چراغ هستی او را که نور قرآن بود

کنار پنجره در سوز و ساز می‌دیدند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×