دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آخرین اشاره

نقش بسته بر زمین، قلب ­پاره‌­پاره­‌اش

کاروان خسته و ... آخرین سواره‌­اش

 

نقش بسته بر زمین، دست شرحه شرحه‌­ای

می‌­رسد به مشک‌­ها، آخرین اشاره‌­اش

دریای تشنه

... و رفتی! تشنه‌لب دریا بماند

امام قافله تنها بماند

 

الا دست خدا!  بی ­دست‌هایت

زمین خوردی که حق برپا بماند

 

باب‌الحوائج

ألا ای روح دریاها، ابوالفضل!

تویی باب‌الحوائج «یا ابوالفضل»

 

بدون تو گره‌خورده به کارم

بیاور دست‌هایت را ابوالفضل

فرزند زهرا

رضایت دیده از لبخند زهرا

ندیده مادری مانند زهرا

 

بیا از این به بعد او را بخوانیم:

گل امّ البنین، فرزند زهرا

نگاه آبی

تماشا می‌کنم زیبایی‌ات را

نگاه آبی و دریایی‌ات را

 

برای خاطرت زهرا پسندید

کنار علقمه سقّایی‌ات را

مسیح دست‌ها

دل من شد ذبیح دست‌هایت

زدم «دم» از مسیح دست‌هایت

 

بیا تا من دخیل دست خود را

ببندم بر ضریح دست‌هایت

مهریۀ زهرا

بریزی از عطش آتش به جانش

ولی مهریۀ زهرا بخوانش

 

که دست آب را از پشت بستی

ندادی روی خوش هرگز نشانش

در ازدحام داس

چو گل در ازدحام داس افتاد

ز تن آن شاخۀ حسّاس افتاد

 

ستون آسمان لرزید، وقتی

عمود خیمۀ عباس افتاد

دو دست نازنین

دو دست نازنین بر خاک افتاد

گل امّ البنین برخاک افتاد

 

تداعی شد به ذهن من که گویا

امیرالمؤمنین بر خاک افتاد

هرگز ننوشید

عطش را از لبان یاس بردار

ز چشمانش کمی احساس بردار

 

تو را بر لب نزد، هرگز ننوشید

برو دست از سر عبّاس بردار

دهان دریا

سحر شد چشم تو از خواب افتاد

به زلف خیمه‌هایت تاب افتاد

 

عطش بوسه به لب‌های تو می‌زد

دهان خشک دریا آب افتاد

چون که عشق آمده آداب به هم می‌ریزد

باد می‌آید و مهتاب به هم می‌ریزد

چهرۀ ماه تو در آب به هم می‌ریزد

 

اینکه رود است و پریشان شدنش جا دارد

با سر انگشت تو مرداب به هم می‌ریزد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×