دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ضریح خیالی

یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید

 

کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر

به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید

زینب به پای تشت تو از دست می‌رود

گل کرده در زمین، کرم آسمانیت

آغوش باز می‌رسد از مهربانیت

 

حالا بیا و سفره مینداز سفره‌دار

حالت خراب می‌شود و ناتوانیت

 

دارد مرا شبیه خودت پیر می‌کند

جان برده از تمام تنم نیمه‌جانیت

روضۀ لایوُم

سایه‌ی دستی میان قاب چشمان ترش

چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش

 

رنگ خون پاشیده بر آیینه‌ی احساس او

لکه‌های سرخ روی گوشوار مادرش

چشم خمار

در مدح تو باید که ببندیم دهان را

وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

 

بازار سر زلف تو از بس‌که شلوغ است

انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

از حسن تا کربلا

 

اخم شیطان باز می‌گردد تبسم می‌شود

جعده بعد از زهر درگیر توهم می‌شود

 

آتش سم است اما پشت درب خانه نه

پشت درب سینه‌ات لبریز هیزم می‌شود

آقای من

آنقَدَر آقاست که آقای من هم می‌شود

باعث تکمیل جمع پنج تن هم می‌شود

 

هم نبی و هم حسین و هم علی، هم فاطمه است

بگذریم از اینکه این آقا حسن هم می‌شود

غربت من عصر عاشورا بود

کاش می‌شد همره باد صبا

پر کشم تا آستان مجتبی

 

گوش بسپارم به آه و ناله‌اش

شکوه‌های داغ چندین ساله‌اش

آب‌هـا بـود مهـر مــادر او

خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر

بیست و هشت صفر (شهادت پیامبر)؛ تاب ناله

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

 

یادِ خدیجه می‌کنی و آه می‌کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

داغ ارث

اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد

تشتی از خون دل خویش برابر دارد

 

چشم‏‌هایش به در و منتظر آمدنی ست

زیر لب زمزمۀ «مادر، مادر» دارد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×