دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چشم دریازده

دستی که ز موج علقمه کام گرفت

افتاد جدا و دست حق نام گرفت

 

چشمی که ز عکس موج، دریازده بود

با تیر به خون تپید و آرام گرفت

لعل خشک

تا با لب تشنه، ساقی آب حیات

بنهاد قدم به دیدۀ موج فرات،

 

هِی زد که: «ز لعل خشک من چشم بپوش»

کز نام تو هم لب نکنم تر ... هیهات!

نیّت آب

در چنگ تو شد اسیر، حریّت آب

در مشک تو شد خلاصه، حیثیّت آب

 

بر دوش تو، قصد قربت خیمه نمود

وه وه ... که چه خوش زلال شد نیّت آب!

آبروی آب

تصویر تو را در دل خود جوید آب

با یاد لب تو، «العطش» گوید آب

 

چون از کف خود بریختی، موجی زد

تا دست ز آبروی خود شوید آب

غیرت تیر عشق

دستت چو لبی به جام دریازده بود

از شرم حسین، سر به صحرا زده بود

 

چشمان تو نیز، نقش آب از خاطر

با غیرت تیر عشق، بالا زده بود

حیثیت آب

دست تو، حریم پاکی نیّت آب

چشمان تو، قاب اشک از رؤیت آب

 

با یاد لب خشک حرم، می‌ریزد

از دست وفادار تو حیثیّت آب

 

دریا دلان

پروانه صفت، به نور دمساز شدند

از محبس تن، به فکر پرواز شدند

 

در قحطی آب، دل به دریا چو زدند

خون از سرشان گذشت و آغاز شدند

تشنۀ سیرآبی

از دست تو هر چه بوسه بستاند آب

مُشتاق لب تو باز می‌ماند آب

 

ای تشنۀ سیرابی گل‌های حرم!

منظور تو را نگفته می‌داند آب

دستانِ ماهیگیر

تا به مستی ابروان شیر بالا می‌رود

هی صدای غرش تکبیر بالا می‌رود

 

آمده عباس، می‌افتد به پایش زودتر

دست هر جنبنده‌ای که دیر بالا می‌رود

تقدیم به قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس (ع)
بیتاب

عموی لاله‌ها بی‌تاب برگرد

فدای قامتت سیراب برگرد

 

جلوتر شب‌پرستان در کمینند

نمی‌خواهیم بی‌تو آب، برگرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×