دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حوض کوثر

 

آه از دمی! که خصم بُرید از قفا، سرش

افکنْد روی خاک ز کین، جسم اطهرش

 

آمد برون ز قتلگه و گفت: ای گروه!

کردم جدا ز تن، سر پاک منورّش

سر یا پیکر؟

پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش

گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟

 

گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر

در پیشِ چشمِ زینبِ غم‌دیده، خواهرش

 

رشک ‌مهر

شاهی که جبرئیل بُدی خادم درش

خاکم به ‌سر! که خاک سیه گشت، بسترش

 

حلقی که بوسه‌گاه نبی بود شد ز کین

سیراب ز آب خنجر بیداد، حنجرش

 

عهد ازل

 

به دشت کرببلا، خیمه زد چو شاه حجاز

ز هر کناره، درِ فتنه شد به رویَش، باز

 

چو گشت بی‌کس و تنها به کربلا، شه دین

نمود رو به نجف با پدر بگفت این راز:

به رنگ کاه

بر نیزه دید، چون سر آن سرور، آفتاب

یا رب! چرا طلوع کند دیگر آفتاب؟

 

باشد روا که ماه کشد، آه بر فلک

باشد سزا که خاک کند بر سر، آفتاب

 

آفتاب حقیقت

 

روزی که شد به نیزه سر آن فلک‌جناب

خورشید برفکنْد ز خجلت به رخ، نقاب

 

گفتا فلک به خور: ز چه گشتی تو محتجب

گفتا: به یک زمانه نگنجد دو آفتاب

 

جنّت وصل

نیست، ای دوست! به دل، جز تو تمنّای دگر

سر شوریده ندارد، سر سودای دگر

 

بهر جولان به سر نیزه و زیر سُم اسب

سر دیگر به بدن خواهم و اعضای دگر

 

خادم آستان

ای ابن سعد! از تو مرا این گمان نبود

جز تیر جور و کینه، تو را در کمان نبود

 

آخر به روی من ز چه شمشیر می‌کشی؟

جدّم مگر پیمبر آخر زمان نبود؟

 

زهرای سوم

ای مقامت، فراتر از مریم!

ای شکوهت، رساتر از حوّا!

«امّ کلثوم»! خواهر زینب!

عصمت‌الله دوّم زهرا!

 

آیین سوختن

 

به داغ‌دشت بلا دید تا بدن‌ها را

فشاند لاله به رخسار، نسترن‌ها را

 

ز راه آمده، ماهی که «امّ کلثوم» است

ستاره‌ریز کند ساغر سمن‌ها را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×